مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳
مرا قومی حریف هفته بودند
که در سر هر یکی را کبر میریست
درافتادند ناگه با من امروز
تعهدشان ز باب ناگزیریست
ز وجه مستی این هفت هشت تن
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸
سراج الدین غصنی دام فضله
چراغی نیست بل نور الهیست
ز مه تا ماهی او را مستفیدند
که صیت فضلش از مه تا به ماهیست
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹
قدر تیزی بازارت ندارد
قدر تدبیر کردارت ندارد
بدان مژگان تیز ناوک انداز
فلک خفتان پیکارت ندارد
بدین کاری که داری در سر امروز
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۳
چنان لشکرکشی سلطان ندارد
چنان حوراوشی رضوان ندارد
بدان چستی و چالاکی سواری
به چین و کاشغر خاقان ندارد
فلک دارد مهی چون روی او لیک
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۶
دلم دیوانه گشت از تاب زنجیر
تنم بگداخت زین زندان دلگیر
نه شب مه بینم و نه روز خورشید
نه بر من می وزد بادی به شبگیر
زبونم کرد ایام تبه کار
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۷
به کف در باد و بر سر خاک دارم
که از تیغ قضا دل چاک دارم
ازین زهر قضا کی جان رهانم
اگر صد شربت از تریاک دارم
به پیرانسر چه دل در عمر بندم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۲
بدین گونه قرین غم ندارد
دل صاحبدلان صاحب قرانان
بدینسان خرده بر پیران نگیرند
بزرگان و کریمان و جوانان
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۲
جوان بختا جهان بخشا تو آنی
که بر گردنکشان مالک رقابی
به تیغ اسلام را نعم الوکیلی
به ساحت خلق را حسن المئابی
جهان هر دم فقائی می گشاید
[...]