گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

که ره نمود ندانم قبای تنگ ترا

که در کشید به بر سرو لاله رنگ ترا

چنین که چشم ترا خواب بسته می دارد

که باز دارد ازین خواب چشم شنگ ترا

نمی گذارد دنبال چشم تو سرمه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

که تنگ دوخت عفی الله قبای تنگ ترا

که داد زیب دگر سرو لاله رنگ ترا

مصوری که جمال تو دید حیران ماند

چو در خیال درآورد زیب و رنگ ترا

زسنگ لیلی اگر کاسه یی شکست چه شد

[...]

بابافغانی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

کدام بت شده رهزن دل چو سنگ ترا

که آفتاب محبت، شکسته رنگ ترا

شد از عتاب تو افزون، امیدواری غیر

زبس که مصلحت آمیز دید جنگ ترا

درآمدی و ندارم چو باد گستاخی

[...]

میلی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت دوم

 

شوم هلاک چو غیری خورد خدنگ ترا

که دانم آشتئی در قفاست جنگ ترا

کرشمه های تو از بس که هست ناز آئین

نه آتشی تو داند کسی نه چنگ ترا

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت دوم

 

شوم هلاک چو غیری خورد خدنگ ترا

که دانم آشتئی در قفاست جنگ ترا

شیخ بهایی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

شکست فتح بود بیدلان جنگ ترا

چو بت پرست کند سجده، شیشه سنگ ترا

بود ز تنگی جا گر به سینه ام دلگیر

به دیده چون مژه جا می دهم خدنگ ترا

هزار رنگ برآمد به پیش روی تو گل

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۱

 

چه حاجت است به می لعل سیر رنگ ترا؟

نظر به پرتو خورشید نیست رنگ ترا

دم از ثبات قدم می زند ز ساده دلی

ز دور دیده هدف جلوه خدنگ ترا

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۵

 

چه حاجت است به می لعل سیررنگ ترا؟

نظر به پرتو خورشید نیست سنگ ترا

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

غمش فشانده ز دامن غبار ننگ ترا

کسی چه می‌کند ای دل فضای تنگ ترا

ز بس که تیر ترا صید در نظر دارد

غلط نموده به مژگان پر خدنگ ترا

به رنگ رنگ فغان خواب اختران بستم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۲

 

عنان به دست شتاب است تا درنگ ترا

کسی چون صلح نفهمد زبان جنگ ترا

قدسی مشهدی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

مزاج شعله بود وضوح شوخ و شنگ ترا

زهم چه فرق شتاب بود و درنگ ترا

مباد چون عرق شرم قطره قطره چکد

چنین که جوش ترقیست آب و رنگ ترا

دلم زقهر و عتاب تو برد لذت لطف

[...]

جویای تبریزی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

توئی که چاشنی آشتی است جنگ ترا

کشد ز شوق در آغوش شیشه سنگ ترا

تو آن گلی که ز نیرنگ حسن هر کس هست

شنیده بوی تو اما ندیده رنگ ترا

شدم ز تیر تو آسوده خصم جان من است

[...]

مشتاق اصفهانی
 
 
sunny dark_mode