گنجور

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - در مدح سلطان محمود

 

توانگری و بزرگی و کام دل بجهان

نکرد حاصل کس جز بخدمت سلطان

یمین دولت کایام ازو شود میمون

امین ملت کایمان ازو شود تابان

همه عنایت یزدان بجمله بهرۀ اوست

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - در مدح سلطان محمود فرماید

 

چو تن به جان و به دانش دل و به عقل روان

فروخته‌ست زمانه به دولت سلطان

یمین دولت و مر ملک را دلیل به یُمن

امین ملت و مر خلق را ز رنج امان

ز جان به فکرت محکم برون کنند ثناش

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - در مدح امیر نصر بن ناصرالدین سبکتیگن

 

همی روم بمراد و همی زیم به امان

بجاه و دولت و نام خدایگان جهان

سر ملوک جهان میر نصر ناصر دین

سپاهدار خراسان برادر سلطان

کهینه عرصه ای از جاه او فزون ز فلک

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

قویست دین محمد بآیت فرقان

چنانکه حجت سلطان به رایت سلطان

یمین دولت و پیراسته بتیغش ملک

امین ملت و آراسته بدو ایمان

ز خیر هرچه رسول خدای را خبرست

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - در مدح سلطان محمود غزنوی گوید

 

بفال نیک و بفرخنده روزگار ، جهان

بسان دولت شاه جهان شدست جوان

اگر ز گوهر ناسفته ابر شد چو صدف

چرا شد از گل ناکشته دشت چون بستان

فکند شادروانی بدشت باد صبا

[...]

عنصری
 

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۰۴

 

بکرد با دل تو ای ملک وفا بیعت

بکرد با سیر پاک تو هنر پیمان

ز طبع و دست تو گیرد همی سخا حجت

ز خاطر تو نماید همی خطر برهان

بطاعت تو نیارد همی قضا غفلت

[...]

عنصری
 

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۱۰

 

ز خون دشمن او شد ببحر مغرب جوش

فکند تیغ یمانش رخش در عمان

عنصری
 

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۱۲

 

کنند واجب جذری هم اندر آن ساعت

بهر شبی و سپارد بناقد وزّان

عنصری
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۹ - در مدح یمین الدولة و امین الملة محمود بن ناصرالدین

 

بزرگی و شرف و قدر و جاه و بخت جوان

نیابد ایچکسی جز بمدحت سلطان

یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملکوک

امین ملت محمود پادشاه جهان

خدایگانی کاندر جهان بدین و بداد

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۰ - درمدح یمین الدوله ابوالقاسم محمود بن ناصر الدین گوید

 

بنفشه زلف من آن آفتاب ترکستان

همی بنفشه پدید آرد از دو لاله ستان

مرا بنفشه و لاله بکار نیست که او

بنفشه دارد و زیر بنفشه لاله نهان

ز رنگ لاله او وز دم بنفشه او

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۹ - در مدح محمد بن محمود بن ناصرالدین

 

هم از سعادت و اقبال بود و بخت جوان

که دل نبستم بر گلستان و لاله ستان

کسی که لاله پرستد بروزگار بهار

ز شغل خویش بماند بروزگار خزان

گلی که باد بر او بر جهد فرو ریزد

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۴ - در حسب حال و ملال خاطر امیر یوسف و سه سال مهجور ماندن از خدمت او و شفاعت امیر محمد گوید

 

خوشا بهاران کز خرمی و بخت جوان

همی بدیدن روی تو تازه گردد جان

بهار پر بر گشته ست، پای خوشه زمین

بهشت خرم گشته ست، خشک شورستان

به چشم رنگ گل آید همی ، زخاک سیاه

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۲ - در صفت خزان و مدح امیر ابوالمظفرنصر بن سبکتگین برادر سلطان محمود گوید

 

چو زر شدند رزان، از چه؟ از نهیب خزان

بکینه گشت خزان، با که؟ باستاک رزان

هوا گسست، گسست از چه؟ بر گسست از ابر

ز چیست ابر؟ ندانی تو؟ از بخار و دخان

خزان قوی شد چون گل برفت، رفت رواست

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۴ - در مدح سلطان مسعود و فتوحات او و کشتن او شیر را

 

بدان خوشی و بدان نیکویی لب و دندان

اگر به جان بتوانی خرید نیست گران

لب چنان را غازی به سیم و زر بفروخت

عجب‌تر از دل غازی دلی بُوَد به جهان؟

لطیفه‌ای‌ست در آن لب چنانکه نتوان گفت

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۲ - در مدح خواجه ابوالحسن حجاج، علی بن فضل بن احمد گوید

 

بت من آن به دو رخ چون شکفته لاله ستان

چو دید روی مرا روی خویش کرد نهان

هر آینه که بهار اندرون شود به حجاب

در آن زمان که برون آید از حجاب خزان

چو روی خویش بپوشید روز من بشکست

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۰ - در مدح ابو منصور دواتی قراتکین حاکم غرجستان

 

مرا دلیست که از چشم بد رسیده به جان

بلای من ز دلست اینت درد بی درمان

ترا چه گویم گویم مرا چشم بدزد

ترا چه گویم گویم مرا ز دل بستان

گرم ز چشم ندزدی تباه گردد عیش

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳۵

 

پیاده سپه آرای او دویست هزار

چو پیل مست و پلنگ نژند و ببردمان

فرخی سیستانی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان

برنگ لاله می از یار لاله روی ستان

جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم

می جوان بجوان ده درین بهار جوان

بشادکامی امروز داد خویش بده

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۲

 

بمژده خواستی آن نور چشم و راحت جان

بر من آمد پروین نمای و ماه نشان

نهفته انجم او در عقیق عنبر بوی

شکسته سنبل او در سهیل مشک افشان

درست گفتی بر مه بنفشه کاشت همی

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۷

 

مرا درین تن و این دیدۀ چو لاله ستان

همی فزاید نور و همی فروزد جان

وزین فروزش جان و از آن فزایش نور

نداد بهره از آن چهره جز مرا یزدان

اگر بچشم کسان دلربای من نه نکوست

[...]

ازرقی هروی
 
 
۱
۲
۳
۹
sunny dark_mode