گنجور

 
عنصری

بکرد با دل تو ای ملک وفا بیعت

بکرد با سیر پاک تو هنر پیمان

ز طبع و دست تو گیرد همی سخا حجت

ز خاطر تو نماید همی خطر برهان

بطاعت تو نیارد همی قضا غفلت

بخدمت تو نجوید همی قدر عصیان

بنور مدح تو گیرد همی ذکا زینت

بآفرین تو گیرد همی فکر سامان

بخیر مال ، ترا هست آشنا دولت

بسعد کام ، ترا هست راهبر دوران

ز هیبت تو نگردد همی روا فکرت

ز همت تو نیابد همی گذر کیوان

ز سیرت تو برد زینت و بها حکمت

ز عادت تو پذیرد جمال و فر احسان

نجست یارد پیش تو اژدها وقعت

نکرد یارد پیش تو شیر نر جولان

تراست بر همه مردان پارسا منت

تراست بر همه گردان نامور فرمان

شدست کام تو بر کامۀ عطا صورت

شدست نام تو بر نامۀ ظفر عنوان

شدست بر کرم و فضل تو گوا فکرت

نکرد از خرد و فضل مختصر یزدان

ز تو نخواهد شد جاودان جدا ملکت

ز تو نخواهد شد هیچ زاستر ایمان

بود زمین عدوی ترا گیا شدّت

بود درخت حسود ترا ثمر خذلان

نکرد طبع تو هرگز بناسزا رغبت

نکرد رای تو هرگز ببد سیر فرمان

براستی برد از تو همی ضیا ملت

بفرّخی برد از تو همی اثر ایمان

همی کنند بنیکی ترا دعا امت

همی برند بشادی ز تو قبا فتیان

دهد بصحبت اعدای تو رضا محنت

کند بجان بداندیش تو نظر احزان

همی بجوید مهر ترا هوا رحمت

همی ببندد امر ترا کمر کیوان

گرفت با طرب سال تو بلاقلت

گرفت با شرف ماه تو حذر احسان

چنانکه سال نو آورد مر ترا نزهت

خجسته بادت امسال سر بسر کیهان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode