گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۳۰ - در تهدید و هجو قاضی هری

 

به خشک ریش گری در هری ندیدستی

ز هجو روی سیاهی که نوبتی بیند

کنون به خیمه زدن دانه‌ای پراکندی

که مرغ ذکر تو تا جاودان از آن چیند

در آن دو لفظ سخن چاردست و پای شتر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۳۵ - در هجا

 

چه خیر باشد در خیل و لشکری که درو

نجیب مشرف و عارض فرید لنگ بود

شکست پای یکی زود تا نه دیر رسد

خبر که دست دگر نیز زیر سنگ بود

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۴۷ - در قضا و قدر

 

خدای کار چو بر بنده‌ای فرو بندد

به هرچه دست زند رنج دل بیفزاید

وگر به طبع شود زود نزد همچو خودی

ز بهر چیزی خوار و نژند باز آید

چو اعتقاد کند کز کسش نباید چیز

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۵۵ - در مفارقت

 

خدایگانا نزدیک شد که صبح ظفر

زظل گوهر چترت شود سیاه وسفید

ایا وجود ترا فیض جود واهب کل

به عمر ملک سلیمان و نوح داده نوید

تویی که سایه عدلت چنان بسیط شده

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۶۵ - مطایبه ملکشاه پدر سلطان سنجر با مرد اعرابی

 

حکایت است به فضل استماع فرمایند

به شرط آنکه نگیرند از این سخن آزار

به روزگار ملکشه عرابیی خج کول

مگر به بارگهش رفت از قضا گه بار

سؤال کرد که امسال عزم حج دارم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۶۹

 

من و سه شاعر و شش درزی و چهار دبیر

اسیر و خوار بماندیم در کف دو سوار

دبیر و درزی و شاعر چگونه جنگ کنند

اگر چه چارده باشند وگر چهار هزار

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸۵

 

چهار چیز همی خواهم از خدای ترا

بگویم ار تو بگویی که آن چهار چه چیز

به پات اندر خار و به دستت اندر مار

به ریشت اندر هار و به سبلت اندر تیز

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۵

 

شب سیاه به تاریکی ار نشینم به

که از چراغ لئیمان به من رسد تابش

جگر بر آتش حرمان کباب اولیتر

که از سقایهٔ دونان کنند سیر آبش

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۱ - از نجیب‌الدین کاتب سیاهی خواهد

 

اگر به رنج ندارد اجل نجیب‌الدین

که هیچ رنج مبادش ز عالم بدکیش

به پاره‌ای سیهی بر سرم نهد منت

به شرط آنکه دگر دردسر نیارم بیش

به وقت خواندن این قطعه دانم این معنی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۸ - در شکایت از ممدوح خویش حمیدالدین

 

دراز گشت حدیث درازدستی ما

سپید گشت به یک ره سپیدکاری برف

زمین و آب دو فعلند پر منافع سخت

هوا و آب دو بحرند پر عفونت ژرف

فغان من همه زین عیش تلخ و روی ترش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱۴ - تعریف شراب کند

 

غذای روح بود بادهٔ رحیق‌الحق

که لون او کند از لون دور گل راوق

به طعم تلخ چو پند پدر ولیک مفید

به نزد مبطل باطل به نزد دانا حق

حلال گشته به احکام عقل بر دانا

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳۲ - در نقدی که یکی از امرا در مرثیهٔ سیدابوطالب نعمه بدو کرده بود گوید

 

به نظم مرثیه‌ای در که چون ز موجب آن

یتیم‌وار تفکر کنم برآشوبم

امیر عادل در یک دو بیت نقدی کرد

هنوزش از سر انصاف خاک می‌روبم

وزان نشاط که آن نظم ازو منقح شد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳۵ - به شخصی تکلف فرماید

 

امیر زنگی چون بامداد باز آید

نبشته عرض کنم وان کلاه بفرستم

نبشته بودی کان جزو بیتها بفرست

سپاس دارم فردا پگاه بفرستم

حسین گفت که جو خواستست حق داند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۳ - در اشتیاق دوستی و طلب مکاتبات ازو

 

ز روزگار به یک نامهٔ تو خرسندم

که در دعا همه آن خواهم از خداوندم

شنیده‌ام که به خرسند کم گراید غم

غمم چراست که از تو به نامه خرسندم

ز هرچه باشد خرسند را بسنده بود

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۵ - در حسب حال و وارستگی خویش

 

امید و بیم دهد خلق را مسخر خویش

بدین دو خویشتن از خلق بازپس دارم

مرا چو در دل از این هر دو هیچ نیست ازو

هزار ناکس پیشم گرش به کس دارم

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۶ - در طلب صاحب

 

اگر بیایی و من بنده را دهی تشریف

نه درخور تو ولیکن خرابه‌ای دارم

وگر هوای شراب مروقت باشد

چو اعتقاد تو صافی قرابه‌ای دارم

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۷ - شکوه از روزگار

 

خدایگانا سالی مقیم بنشستم

به بوی آنکه مگر به شود ز تو کارم

همی نیاید نقشی به خیره چه خروشم

همی نگردد کارم نفیر چون دارم

نه ماه دولتم از چرخ می‌دهد نورم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۸ - در مدح تاج الدین ابوالمعالی محمد المستوفی گوید و عرق نسترن خواهد

 

ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا

چرا چنین ز نسیم صبات بی‌خبرم

به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد

خرد به باغ سخن بی‌شکوفهٔ هنرم

به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵۲ - در شکایت

 

بزرگوارا دانی کز آفت نقرس

ز هرچه ترشی من بنده می‌بپرهیزم

شراب خواستم و سرکه‌ای کهن دادی

که گر خورم به قیامت مصوص برخیزم

شراب دار ندانم کجاست تا قدحی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵۴ - در شکر تشریف

 

خدایگان وزیران و پادشاه صدور

که با نفاذ تو هست از قضا فراموشم

یکی ز آتش جور سپهر بازم خر

که از تجاوز او همچو دیگ می‌جوشم

عجب مدار که امروز مر مرا دیدست

[...]

انوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode