صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۹ - وله ایضا
ز جور مطبخیان کی ز نان کنم اعراض
که مهر نان نتواند برید، صد مقراض
دلم به گوشه مطبخ چنان گرفته است قرار
که فارغ است ز جنت درین زمان ریاض
چو یافتم ته نان، نانخورش طلب کردم
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۰
رسید فصل بهار و جهان گلستان شد
گریست ابر بهاری و باغ خندان شد
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۰
کسی که معده او پر ز نان و بریان شد
اگر کیمنه گدائی بود، که سلطان شد
ز گریه ها که همی کرد دوش بریانی
علی الصباح به رغمش برنج خندان شد
بشوی دست و پس آن گه طواف مطبخ کن
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۴ - و ایضا له
سحر به خاطرم آمد پلونی شیره
عجب عجب که ز شوقش کسی نمیمیره
خوش است کاسه گلریزه پر از قیمه
ولی به شرط که ترشی او بود تیره
شنوده ای تو به مثلش که بر درند به مشک
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۶
مرا که سینه هبا شد ز عین دلتنگی
اثر نمی کند این دم در آن دل سنگی
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۶
دل مرا چو هوس کرد قلیه زنگی
برنج گشت پریشان زعین بی ننگی
خوش است صحنک حلوای تر به نیم شبان
به نان میده اگر آدمی بود بنگی
مگر که دختر ترکی است بکسمات این دم
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۱
بیار باده گلرنگ ساقیا حالی
که تا دل خود را کنم ز غم خالی
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۱
اگر به دست تو افتد طغار چنگالی
محقرست ز بهر چه دست بر مالی
دو گرده باید و یک کله ای به نیمشبان
که تا دل پر خود را به او کنم خالی
نهار ماست چو یک گوسفند پارینه
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۲
چه گونه عرضه کنم با تو داستان فراق
قلم مگر بدهد شرح از زبان فراق
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۲
فتاده در سر من تا هوای آش سماق
بجز خیال وی این دم نمی پزم به وثاق
به غیر اطعمه چون در سرم خیالی نیست
نصیب من «چه کنم»، این شدست در میثاق
هوس کند من بیچاره را، چه چاره کنم
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۷
نصیحتی کنمت باده نوش و خوش می باش
مباش در پی دنیا و دل منه به وفاش
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵۷
چو نان گرم میسر شود به قلیه تراش
برون رود ز سر من هوای کاسه آش
برای هیمه کشیدن میان ببندم چست
در آن زمان که پزد مطبخی برنج به ماش
چو نان میده و بریان به دست برناید
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۵
دو یار همدم و یک شیشه ای ز باده صاف
اگر رسد به تو این آرزو زهی الطاف
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۵
دلا چو می زنی این دم ز لوت خوردن لاف
رسید دعوت سلطان درآی خوش به مصاف
برنج رزد چو صاحب کرم نهد پیشم
اگر به قند مشرف بود زهی الطاف
خوش آن زمان که بود دیگ بورق اندر جوش
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۷
دلی که در رخ جان پرور تو شیدا نیست
درین جهان نتوان یافت زان که پیدا نیست
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۷
کدام دل که در او آرزوی بغرا نیست
کدام سینه که در وی خود این تمنا نیست
چنان شدم زتمنای گوشت مستغرق
که از تفکرش این دم به خویش پروا نیست
مگر که قامت زناج سرو را ماند
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۸
اگر تو در غم یاری شبی به روز آری
به هیچ باب دل عاشقان نیازاری
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۸
اگر تو کاسه اوماج را هوس داری
به پیش اطعمه خواران ترا زهی خواری
بیا و بر سر سری بپوش گرده چند
که بس خراب شود آدمی ز بیکاری
میان آشپزان کله پز مقدم شد
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۹
مرا ز حال مگس آرزو کند ای واخ
که می پرد به سوی لعل آن لبان گستاخ
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۹
تروش وا که به شیرین رخی پزد طباخ
به شورباش کند میل خاطر من آخ
چه خوش بود به لب آب و سایه های درخت
نشسته باشی و امروت می فشاند شاخ
ز تیر آه دل من در اشتیاق برنج
[...]