گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲

 

معلمت همه شوخی و دلبری آموخت

جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت

غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم

که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت

تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۷

 

معلمت همه شوخی و دلبری آموخت

جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت

من آدمی به چنین شکل و خوی و قد و روش

ندیده‌ام مگر این شیوه از پری آموخت

سعدی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

ترا دو رخ به دو خط فن دلبری آموخت

تو از دو چشم و دو چشم از تو ساحری آموخت

تو طفل مکتب حُسنی معلم تو دو چشم

معلمت همه شوخی و دلبری آموخت

فریب و مکر به غمزه چه می‌دهی تعلیم‌؟

[...]

کمال خجندی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

به غمزه چشم تو درس ستمگری آموخت

به خط لبت سبق روح پروری آموخت

ز لطف در بناگوش تو تعالی الله

که فیض نور سعادت به مشتری آموخت

دبیر مکتب حسنت ازان عذار جبین

[...]

جامی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

ستم ز نرگس مستت ستمگری آموخت

جنون ز زلف سیاه تو داوری آموخت

ترا خدایی آموزد ار اراده کنی

به یوسف آنکه طریق پیمبری آموخت

ترا به حسن ستایش کنند و زآن غافل

[...]

فصیحی هروی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

نه ماه من ز پری رسم دلبری آموخت

که رسم دلبری از ماه من پری آموخت

فغان از آن مه نامهربان که استادش

نه مهرورزی و نه بنده پروری آموخت

به کودکیش همه مشق جور کیشی داد

[...]

رفیق اصفهانی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

قضا چنانکه ترا طرز دلبری آموخت

مرا به راه جنون رسم خود سری آموخت

چرا ز اشک و رخم سیم و زر به دامان ریخت

اگر نه عشق مرا کیمیاگری آموخت

مرا به جای مناعت مسالمت آورد

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

دلی در آتش عشقت سمندری آموخت

کز آب چشم بط آسا شناوری آموخت

ز دست تست دلی هرکجا به پای فتاد

که هر بتی ز تو آداب دلبری آموخت

به جادوی تو عیان دیده ام به رأی العین

[...]

صفایی جندقی