گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

بجز نسیم که یابد نصیبی از گلزار

که یک گلست در این باغ و عندلیب هزار

چو از گل آرزوی مرغ خوش نظر با دست

تو هم ببوی قناعت کن از نسیم بهار

وگر چو غنچه جهان را بروی گل بینی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

قلم گرفتم و می خواستم که بر طومار

تحیتی بنویسم بسوی یار و دیار

برآمد از جگرم دود آه و آتش دل

فتاد در نی کلکم ز آه آتش بار

امید بود که کاری برآید از دستم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - فی نعت سلطان الانبیا و مناقب الائمة اثنا عشر علیهم السلام

 

بدان شقایق سیراب گلشن ابرار

که هست شمه ئی از خلق او نسیم بهار

علی خلاصه ی امکان و حاصل تکوین

نقی نُقاره ی ارکان و زبده ی ادوار

بذکر منقبتش مفتخر اولوالالباب

[...]

خواجوی کرمانی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

به صحن گلشن گیتی ز اعتدال بهار

صبا بساط زمرّد فکند دیگر بار

به عاشقان گل و سنبل همی دهند نشان

ز رنگ و چهره معشوق و بوی طرّه یار

بساط سبزه نمودار چرخ وانجم شد

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - فی مدح السلطان ابواسحق اناراللّه برهانه

 

نسیم غالیه سای است و صبح غالیه بار

کجاست ساقی و کو باده گو بیا و بیار

به بزم دور به گردش در آور آن خورشید

که مقطع ظلمات است و مطلع انوار

میی که در شب تاری جهان کند روشن

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - فی مدح السلطان ابواسحق اناراللّه برهانه

 

نسیم غالیه سای است و صبح غالیه بار

کجاست ساقی و کو باده گو بیا و بیار

جلال عضد
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۹۹

 

کدام پیک مبارک قدم دعای مرا

برد به حضرت خورشید آسمان مقدار

پس از دعاب و زمین بوس گوید ای شاهی

که چرخ را همه بر قطب رای توست مدار

کسی که نام تو بر دل نوشت گشت عزیز

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۰۰

 

طریق نیست سفارش به آسمان کردن

که سایه بر سر سکان ربع مسکون دار

نه عادت است به خورشید درد سر بردن

که رحمتی کن و بر خاک عین لطف گمار

و یا به ابر گهربار درفشان گفتن

[...]

سلمان ساوجی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در ستایش شاه شیخ ابواسحاق

 

گذشت روزه و سرما رسید عید و بهار

کجاست ساقی ما گو بیا و باده بیار

صباح عید بده ساغریکه در رمضان

بسوختیم ز تسبیح و زهد و استغفار

دمیکه بی می و معشوق و نای میگذرد

[...]

عبید زاکانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۴

 

چراغ عمر ندارد فروغ بی رخ پار

کراس زهره که بیند طلوع انور یار

حدیث عشق مگو جز به رند باده پرست

که اهل زهد ندانند سر این اسرار

از علم زهد گذر دست از آن بیر و بشوی

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۸

 

نهاد ملک دلم بر غم رخ تو مدار

چو زلف خویش دلم بیش ازین شکسته مدار

چو ما ز سحر دو چشم خوش تو مست شدیم

بیا که از می لعل تو بشکنیم خمار

صبا گرت گذر افتد به کوی یار بگوی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۲

 

صبا برو ز بر من به سوی آن دلدار

بپرسش از من مسکین خسته دل بسیار

مپیچ در سر زلفین عنبرآسایش

نسیم آن ز سر زلف خود به باد بیار

بگو که بر من آشفته حال رحمت کن

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷

 

اگر به بند زمانه کسی شود محبوس

ز حال او بنمایند مردم استفسار

منم که گر به غلط چون کسی برد نامم

هزار بار بگوید ز ترس استغفار

جهان ملک خاتون
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » اشعار الحاقی » شمارهٔ ۳

 

ز اهل مدرسه و خانقاه و جمله دیار

سؤالهاست مرا به طریق استفسار . . .

نسیمی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

نخست دیده طلب کن پس آنگهی دیدار

از آنکه یار کند جلوه بر الولابصار

ترا که دیده نباشد کجا توانی دید

بگاه عرض تجلی جمال چهره یار

اگر چه جمله پرتو فروغ حسن ویست

[...]

شمس مغربی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

بیا، بیا، که غریبیم و عاشقیم و نزار

بیا، بیا، که نداریم بی تو صبر و قرار

بیا، که بی تو ز افراط آرزومندی

مرا دلیست درو صد هزار شعله نار

بداغ عشق تو دل را هزار عز و شرف

[...]

قاسم انوار
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۹

 

امیر قافله کوس رحیل زد ای یار

چرا ز خواب بطالت نمیشوی بیدار

میان بادیه تو خفته ای و از هر سو

برای غارت عمر تو قاصدان در کار

دلا نگر که رفیقان همنفس رفتند

[...]

حسین خوارزمی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

زیاده می کند آن چشم پرخمار خمار

ز دل همی برد آن زلف بی قرار قرار

بخست غمزهٔ تیز تو خانهٔ چشمم

که گفت دیدهٔ اهل نظر به خار بخار

چنان بسوخت شرار غم تو خرمن دل

[...]

ابن حسام خوسفی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

بیا که عید صیام است و باز فصل بهار

غم زمانه بدل کن به باده گلنار

چو دهر حادثه زای است و عمر مستعجل

اگر تو مست نباشی چرا شوی هشیار

سبوی باده به دست آر با پری رویی

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۴

 

بعید گشته مرا وصل آن پری رخسار

ز جان خویش بعیدم، مرا به عید چه کار

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۲۹
sunny dark_mode