گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - خطاب بجمال الدین که یکی از دوستان اوست

 

بزرگ منعم و مخدوم من جمال الدین

سپهر رفعت و کان سخا و کوه وقار

بخاکپای تو کان تاج فرق کیوانست

که شوق خدمتت از من ببرد صبرو قرار

تو آفتابی و تا طلعتت طلوع کند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - خطاب بشهاب الدین که یکی دیگر از دوستان اوست

 

خلاصه همه عالم اجل شهاب الدین

که روشنند زرای تو ثابت وسیار

بریز سایه رای تو چشمه خورشید

فرود پایه قدر تو گنبد دوار

کمینه قطره زجود تو آب در قلزم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - خطاب بفخر الدین

 

دعا و خدمت مخدوم خویش فخرالدین

همی رسانم اگر آمد او زدریا بار

ربیع آمد لیکن ربیع ما نامد

توئی ربیع ربیع جهان خزان انگار

بجان تو که اگر شرح اشتیاق دهم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - خطاب بمنتجب الدین

 

اجل منتخب الدین اوحد الفقرا

کند قبول سلام و دعا برون زشمار

بغایتی بلقای تو آرزو مندم

که شرح دادن بعضی از آن بود دشوار

تو خویشتن زمی اندر کنار گیر از آنک

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - خطاب بضیاء الدین

 

ضیاء دین را دعا همی گویم

همی کنم همه وقتی تنسم اخبار

زگوشت داد بدادی تو قلتبان دایم

که میدهند کنون بیست من بیکدینار

مباش از ین پس در حرص استخوان چو نسگ

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - خطاب بنجیب الدین

 

حکیم یونان ان فلسفی نجیب الدین

که واقفست بتحقیق برهمه اسرا ر

زمنطق و ز ریاضی و از طبیعیات

نجوم و هندسه و علم طب و موسیقار

همی فشاند گفتند روز و شب زروسیم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - حاجی سلام از چاکران باید باشد

 

زمن بخواهد حاجی سلام پرسش خویش

دعا و خدمت هریک همی کنم تکرار

توقعست مرا کز مجددات امور

خبر دهند بهر وقت از مجار ومسار

وگرمهمی یا خئمتی است فرماید

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۱ - قطعه

 

بدان خدای که بیرنگ نقش انسان را

ز روی قدرت بر سطح آب زد پرگار

که تا ز خدمت تو دور مانده ام ناکام

مرا نه دیده بخفت و نه بخت شد بیدار

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۳ - ابیاتی چند از قصیده که تمام آن یافت نشد

 

بلند همت و بسیار دان و اندک سال

جهان گشای و ممالک ستان و دنیا دار

پلنگ خاصیت و شیر زور و پیل افکن

همای سایه و طوطی حدیث و باز شکار

درشت ماشطه و نرم گوی و سخت کمان

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

نداست سوی من از دل به هر نفس صد بار

که پای مرغ قناعت به دام صبر در آر

چو سایه خاک در کس مبوس از آنکه ترا

فتاده پرتو خورشید فقر بر دیوار

زمانه حادثه زایی است پیش او منشین

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۲۲ - شیر و خرگوش

 

سحاب گویی یاقوت ریخت برمینا

نسیم گویی شنگرف بیخت برزنگار

بخار چشم هوا و بخور روی زمین

ز چشم دایه باغ است و روی بچه خار

نصرالله منشی
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴

 

خمار داد سرم را به چشم نیم خمار

ز من ببرد به زلفین بی قرار قرار

اگر به می لب و رخسار او نسب دارد

چرا که در دل من جای ساخته است خمار

وگر قرار دل من دو زلف او بردند

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۰

 

ز جمله نعمت دنیا چو تندرستی نیست

درست گرددت این گر بپرسی از بیمار

به کارت اندر اگر نادرستیی بینی

چو تن درست بود هیچ دل شکسته مدار

ادیب صابر
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

هر آینه که دگر بایدم گزیدن یار

چو یار من ز من و مهر من شود بیزار

چه غم خورم ز پی او که غم نخورد مرا

ز چند گونه توان بر دلی نهادن بار

اگر چه نرگس چشمست و گرچه مشکین زلف

[...]

سید حسن غزنوی
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹

 

دلا گذر کن ازین خاکدان مردم خوار

که دیو هست درو بس عزیز و مردم خوار

همان به است که شیران ز بیشه برنایند

که گربگان تنک‌روی می‌کنند شکار

همان به است که بازانش پر شکسته بوند

[...]

عطار
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۳۴

 

سپیده دم که زند ابر خیمه در گلزار

گل از سراچه خلوت رود به صُفه بار

ز اعتدال هوا حکم جانور گیرد

اگر به نوک قلم صورتی کنند نگار

سرود خارکن از عندلیب نیست عجب

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۹ - داستان شاهزاده با وزیر و غولان

 

به باغ رفتم تا خود چه حال پیش آید

که باد راحت پاش است و ابر لولو بار

به سبزه گفتم: جاوید زنده بادی، گفت

سه ماه بیش نمانم، بیاموزدم پار

به لاله گفتم: چون دل فگار گشتی؟ گفت

[...]

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۹ - داستان شاهزاده با وزیر و غولان

 

توانگری و جوانی و عشق و بوی بهار

شراب و سبزه و آب روان و روی نگار

خوش است خاصه کسی را که بشنود به صبوح

ز چنگ، زخمه زیر و ز عود، ناله زار

شراب خواه و دگر باره عشرت از سر گیر

[...]

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴۳ - زبان گشادن شاهزاده روزهشتم

 

مبارک آمد روز و مساعد آمد یار

سلاح کینه بیفکند چرخ کینه گذار

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۹ - داستان شاهزاده با وزیر و غولان

 

توانگری و جوانی و عشق و بوی بهار

شراب و سبزه و آب روان و روی نگار

ظهیری سمرقندی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۲۹
sunny dark_mode