گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

بزرگ منعم و مخدوم من جمال الدین

سپهر رفعت و کان سخا و کوه وقار

بخاکپای تو کان تاج فرق کیوانست

که شوق خدمتت از من ببرد صبرو قرار

تو آفتابی و تا طلعتت طلوع کند

بوم چوذره نهان زیر پرده شب تار

بروز و شب بدعای تو دوستداررانت

هزاردست براورده اند همچو چنار

میان به خدمت تو بسته‌اند چون پیکان

دهان به مدح تو بگشاده‌اند چون سوفار

نهاده گوش صدف سان که کی رسد تأیید

گشاده چشم چو نرگس که کی بود دیدار

چو جان خصم تو هر روز تا بشب رنجور

چو چشم بخت تو هر شام تا سحر بیدار