عرفی » قطعات » شمارهٔ ۳ - ستایش
نشسته بودم ودی در وثاق می گفتم
چه فتنه بود که ایام در جهان انداخت
چه درد بود که هجر همای دولت و دین
بجان عافیت اندوز همگنان انداخت
غرور عشرت و تقصیر شکروصل این بود
[...]
عرفی » قطعات » شمارهٔ ۱۱ - خفض جناح
ملاف عرفی از این ترهات و ژاژ مخای
گرفتم آنکه کلام تو سلسبیلی کرد
ز شعر دم مزن آواز قدس را بشنو
که شعر روی تو را در زمانه نیلی کرد
ز منجنیق ملامت در آتش افکندت
[...]
عرفی » قطعات » شمارهٔ ۱۶ - قدرت طبع
سخن شناسا گربیت بنده رد کردی
خجل مباش که منهم ز خجلتم آزاد
ترا قبول نیفتاد ناقبولی آن
باین دلیل که گفتی مرا قبول افتاد
اگر بطبع توبیتی زبنده جا نگرفت
[...]
عرفی » قطعات » شمارهٔ ۲۰ - آخرین سخن
فسانه ای بشنو عرفی از من بیمار
که باشدت بنفاق معاشران رهبر
زعافیت بمکافات معصیت دوسه روز
مریض گشته تنم از مشیت داور
بیاض دیده زحمرت همی بدان ماند
[...]
عرفی » قطعات » شمارهٔ ۲۱ - آزمایش
زهر هنر که زنم لاف ، امتحان شرط است
بیازمای مکن پیش از امتحان انکار
بلی ، کلیمم ،کاذب نبوتم ، کو: نیل؟
بلی ، خلیلم ،ناپخته دعوتم ، کو: نار
عرفی » قطعات » شمارهٔ ۲۲ - حسن تعبیر
خدایگانا ! دی بی تو در وثاق امید
نشسته بودم و در بر زمانه کرده فراز
که محرمی زدرم ناگهان درآمد و گفت
که ای ضمیر تواسرار غیب را غماز
بگویمت خبری کز نهایت ندرت
[...]
عرفی » قطعات » شمارهٔ ۲۳ - عید صیام
صباح عید صیامی برغبت عرفی
که حسن شاهد معنی زوی گرفته طراز
بعزم سیر مصلی صلا بکام زدیم
که هست ملجا خلد برین عزت و ناز
بگرد مرقد حافظ که کعبه سخن است
[...]
عرفی » قطعات » شمارهٔ ۲۸ - ملازم شعر
اگر ملازم شعرم مدان که بی خبرم
ز راز صوفی و نقل فقیه و علم حکیم
زمانه راهمه کاویده و نیافته ام
به از ترانه اطفال و ترهات ندیم
وگر نه جهل و خرد را بحکم استعداد
[...]
عرفی » قطعات » شمارهٔ ۲۹ - گریه بی اثر
چه گویمت که نیرزد بگفتگو«عرفی»
ز عهد ماضی و حال آنچه در گذر دیدم
ز عیش و بی غمی عهد پیش باز مپرس
که عیشش از سخن راست تلختر دیدم
ز درد ناقص این عهد هم سؤال مکن
[...]
عرفی » قطعات » شمارهٔ ۳۴ - لطف قیاس
بحضرت تو مرا نسبتی است عرض کنم
بشرط آنکه کند خرده بین زبان کوتاه
بغایبانه محبت زنم زلیخایی
که یوسفم تو ملک سیرتی بصورت ماه
اگر تفاوتی اندر میانه یافت شود
[...]
عرفی » قطعات » شمارهٔ ۳۵ - حسن یوسف
بدون معنی اگر حسن یوسفی داری
ز صحبت تو زلیخا شود دل افسرده
یقین شناس که صورت تن است و معنی جان
اگر بحسن گرو ز آفتاب و مه برده
برو بصورت تنها مکن بمردم ناز
[...]
عرفی » قطعات » شمارهٔ ۳۸ - لطیفه
لطیفه ای زسر صدق گویمت «عرفی»
بسنج اگر بدو نیک متاع میدانی
بعلم تجربه با آنکه ذره ذره خویش
ز آفتاب عدم در سماع میدانی
بکبریای تو نازم که ملک هستی را
[...]
عرفی » قطعات » شمارهٔ ۳۹ - سخن ناشنیده
شنیده ام که بشوخی بر آن سری عرفی
که پرده بر سر اسرار چیده بگذاری
لطیفه ای به تو گویم که بعد از این به غلط
عنان طبع بطالت رهیده بگذاری
ز گوش کردنت آنگاه به بود گفتن
[...]