عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۸ - در مدح حکیم ابوالفتح
زهر گلی که هوای دلم نقاب گشاد
فلک بگلشن حسرت نوشت و داد بباد
هرآن گره که در آن نقد مدعا بستند
بدامن طلب مدعی نهاد گشاد
زمانه غیر الم نامه نیست تصنیفش
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۹ - در تعزیت ابوالفتح و تهنیت خانخانان
زآسمان و زمین مژده ناگهان آمد
که آفتاب زمین ماه آسمان آمد
لوای فوج حکومت بقبله گاه رسید
همای اوج سعادت بآشیان آمد
دوجنبش است که از غایت جلالت قدر
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۱۴ - ترجمه الشوق در ستایش مولای متقیان علی علیه السلام
جهان بگشتم و دردا به هیچ شهر و دیار
نیافتم که فروشند بخت در بازار
کفن بیاور و تابوت و جامه نیلی کن
که روزگار طبیب است و عافیت بیمار
مرا زمانهٔ طنّاز دست بسته و تیغ
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۱۵ - درمدح حضرت رسول «ص»
سپیده دم که زدم آستین بشمع شعور
شنیدم آیت «لاتقنطوا» زعالم نور
بدل ز شاهد بزم ازل ندا آمد
که ای تمام وفا از رضای ما بس دور
زهی اطاعت حسن ادب خهی طاعت
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۱۶ - تجدید مطلع
زهی لوای نبوت ز نسبتت منصور
مزاج عشق زآمیزش دلت رنجور
بنور و سایه چو امر سکون و سیر کنی
زمانه فاصله یابد میان سایه و نور
بباغ طبع تو بر اوج استفاده فیض
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۱۹ - در مدح جلال الدین اکبرشاه
کجا بحسن بود با تو همعنان نرگس
تو چشم عالمی و چشم بوستان نرگس
بعشوه باج گرفتی زبوستان افروز
اگر چو چشم تو بودی کرشمه دان نرگس
فتاد چشم تو بیمار و ترک عشوه گرفت
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۲۴ - در منقبت علی علیه السلام
تبارک الله از این آسمان شتاب کرنگ
که نعل آینه رنگش ندیده رنگ درنگ
اگر بساحت میدان او در آید غم
وگر گشاده شود از هجوم غم دل تنگ
در این هوس که رود همعنان او نفسی
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۲۵ - تجدید مطلع
منم که شیشه ام از لوح مدعا بیرنگ
نه تشنگی کش آبم، نه آرزوچش رنگ
بزیر سایه طوبی غنوده ام یعنی
نه در عنان شتابم، نه در رکاب درنگ
بچار بالش تسلیم تکیه کرده مدام
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۳۳ - در مدح شاهزاده سلیم
صباح عید که در تکیه گاه ناز و نعیم
گدا کلاه نمد کج نهاد و شه دیهیم
نشاط طبع بحدی که نشنود دانا
بجز ترانه اطفال و ترهات ندیم
بساط مجلس دهر آنچنان نشاط آمود
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۳۴ - تجدید مطلع
من و نمودن بطلان عهدهای قدیم
بذکر منقبت عهد شاهزاده سلیم
تولدش بنهاد شریر دهر آن کرد
که با طبیعت آتش نزول ابراهیم
نهیب هیبت او در مشیمه نقدیر
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۳۵ - در مدح جلال الدین اکبر شاه
منادی است بهر سو که ای خواص و عوام
می نشاط حلال و شراب غصه حرام
فضای عالم هستی زغصه تنگ آمد
مشابه دل عاشق ، مثال چشم لئام
هوای روضه گیتی شکفته شد زآنسان
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۳۶ - تجدید مطلع
زهی رمیده مرا آهوی وصال از دام
چنانچه از نظرم خواب و از دلم آرام
بسوی او نفرستم پیام از آن ترسم
که بر حکایت من مطلع شود پیغام
بگاه عربده دشنام چون دهد سوزم
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۴۴ - در منقبت حضرت امیرالمؤمنین علی (ع)
نه شهد لطف کزوکام جان شود شیرین
نه وعده ای که گلوی گمان شود شیرین
فغان ز زهر فروشنده غمزه اش کز او
ز جوش جان در و بام دکان شود شیرین
کسی که از هوس نوشخند او میرد
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۴۷ - در منقبت علی علیه السلام
ز تاب شعشعه مهر سایه بهر پناه
سزد که بگسلد از شخص و پیش گیرد راه
فروغ مهر بتفتیدگی چنان گردید
که شعله برسر خود زد زدود دل خرگاه
شود برشته چو ماهی درون روغن گرم
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۴۸ - تجدید مطلع
ز فیض گلشن روی تو چون شود آگاه
که سوزد آتش حسن تو بال مرغ نگاه
چه سود از اینکه ز شوق لبت شدم همه جان
چنین که آتش سودای دل بود جانکاه
بروی رحم به آنگونه بسته ای در دل
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۲ - ذکر مفاخر خان خانان
بیا که با دلم آن میکند پریشانی
که غمزه تو نکردست با مسلمانی
زدیده رفتی و مردم همان نفس ، فریاد
که بی تو مردم وآنگه چنین بآسانی
کسی که تشنه لب ناز توست میداند
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۳ - تجدید مطلع
زهی وفای تو همسایه پشیمانی
نگاه گرم تو تکلیف نامسلمانی
متاع حسن تو سرمایه تهیدستی
خیال زلف تو مجموعه پریشانی
لب تو جرعه ده باده دل آشوبی
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۸ - در منقبت مولای متقیان
دمی که لشکر غم صف کشد به خونخواری
دلم بناله دهد منصب علمداری
خراب نرگس مستانه توام که نهد
هزار شیوه مستی به طبع هشیاری
مریض عشق تو را اشتها از آن بیش است
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۹ - حکمت و موعظت
بسعی جوهر اندیشه راز دین مگشای
کلید موم و سرقفل آهنین مگشای
بهشت راز مقام دراز دستان نیست
در مشاهده بر روی میوه چین مگشای
مثال علم لدنی گرت زخامه چکد
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۶۰ - پند و اندرز
شکست رنگ شباب و هنوز رعنایی
در آن دیار که زادی هنوز آنجایی
بحیرتم که چه دارو رهاندت زین درد
که عین جهلی و داری گمان که دانایی
خراب کرده جهلی و فارغ از دانش
[...]