گنجور

 
عرفی

به سعی جوهر اندیشه راز دین مگشای

کلید موم و سر قفل آهنین مگشای

بهشت راز مقام دراز دستان نیست

درِ مشاهده بر روی میوه چین مگشای

مثال علم لدنی گرت ز خامه چکد

جمال ظن منما چهرهٔ یقین مگشای

به همنشین مگشا راز دل، نه بیگانه

وگر ملازم طبع است همنشین مگشای

هنوز در رحم است آنکه طبع دایه اوست

به روی سر ازل دیدهٔ جنین مگشای

هر آن گره که نهد بر دلت نهفتن راز

به کاوش نفس تیز واپسین مگشای

جهان و هرچه در او هست سر به سر دربند

در معارضه با حکمت آفرین مگشای

بهشت ماحضر خوان تنگ عیشان است

به اینقدر ز جبین نیاز چین مگشای

خدنگ طعنهٔ همت نشانه میطلبد

مشبک مژه بر روی حور عین مگشای

اگر به کیش مروت عمل کنی زنهار

گره ز کار دل عافیت گزین مگشای

اگر دلت ز خرابی عافیت تنگ است

هزار گونه عمارت بهل همین مگشای

به راه ملک قدم میروی به سعی حدوث

بتاز و دیده به دونان همنشین مگشای

دریچه‌ای که غمی سر برون نیارد از آن

به روی صرفه کار دل حزین مگشای

محل شناس طرب باش یعنی آن ساعت

که گرد غم ننشیند به رخ جبین مگشای

به طرف چشمه کوثر چو تشنه لب برسی

فرو میای گر آیی ز رَخْش زین مگشای

اگر تو مرد رهی زحمت وجود مبر

ز آسمان درِ تشنیع بر زمین مگشای

ز جان و دل بگشا عقده‌ای که فرصت رفت

گره ز رشته اسرار ماء و طین مگشای

به دست دل بگشا قفل معنی از در جان

هرآن دری که بود بسته غیر از این مگشای

دلی که باید از افتادگی گشاده شود

به برفشاندن دامان و آستین مگشای

دلی که صحبت عشق است مایه طربش

به نظم و نثر مکن خوش نهاد و هین مگشای

ز آب و رنگ چه خیزد به غنچه لاله

بگو که بند قبا پیش یاسمین مگشای

به تیغ غمزه جانان گشای پهلوی دل

دلی که در غم او تنگ شد چنین مگشای

متاع دل که نباید گشود جز بر دوست

اگر بهاش سلیمان دهد نگین مگشای

بنای عفو بر الطاف دوست نه، نه زمان

در شهور مزن غرفه سنین مگشای

به مشت خاک نیرزد ولایت دارا

دلی گشای که فتح است و ملک چین مگشای

ز شیخ و راهب اگر استماع می‌طلبی

ز نیک و زشت بگو لب به فکر دین مگشای

لب صفا بگشا در بیان ساده دلی

زبان عقل به تشریح مهر و کین مگشای

بیان وحدت و تفسیر آیت توحید

زبان بوقلمون را به آن و این مگشای

هزار مرده به روی زمین بُوَد، هشدار

اگر تو مرده ندیدی دل زمین مگشای

ز بخل صاحب خرمن نصیحت است این حرف

که مرحمت کن و دامان خوشه چین مگشای

ز هر سخن در بازیچه‌ای فراز کنم

به زاده خردم چشم هزل بین مگشای

خموش عرفی از این نغمه‌های شورانگیز

لب ترانه بلبل به آفرین مگشای

رموز حکمت اسرار قدس جلوه دهد

به مدح خویش لب عقل اولین مگشای