صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
کمان ابروی پیوسته را چو زه سازد
خراب خانه خلقی بشهر و ده سازد
ز هر کنار شود بانگ الامان برپا
میان چو بندد و زلفین را زره سازد
کجا دگر دلی از بند او شود آزاد
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
چو آندو زلف شب آسا حجاب مه گردد
چه روزها که در آن سال و مه سیه گردد
چه جای رندی و تقوی کز آن دو چشم خمار
خراب کار خرابات و خانقه گردد
فقیه شهر که گفت از تباه کاری ما
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
خیال سر زده آورد در کنار منش
ولی نیافت پی بوسه راه بر دهنش
صبا چو در چمن آورد بوی پیرهنش
دریده غنچه گریبان ز حسرت بدنش
لطافت تن او ناورم بیاد مباد
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
دلا بموسم گل باده نوش و خندان باش
بده بنوش لبی خاطر و سخندان باش
به پیش از آنکه ز خاکت زمین شود آباد
بهل عمارت دنیا بخاک و ویران باش
هلاک غمزه ساقی بدور جام شدن
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
دلی که میکشد او را کمند گیسویی
کجاست راه که یابد رهائی از سوئی
سزاست آنچه دل از دست طره تو کشد
که کرد بیخبر آهنگ سخت بازوئی
جراحتی که را دل ز تیغ هجران یافت
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
در انجمن به خرام آمدی و رو بستی
سخن به پرده سرودی و لب فرو بستی
حدیثِ حُسن تو هر کس به یک زبانی گفت
طلسم دلبری خود به گفتوگو بستی
هوای عشق به دریادلی توان بستن
[...]