فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
شبیه ماه مکن طفل خردسال مرا
چو آفتاب نخواهی اگر زوال مرا
در این قفس چو مرا قدرت پریدن نیست
خوشم که سنگ حوادث شکست بال مرا
نهاد سر به بیابان ز غم دل وحشی
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
همین بس است ز آزادگی نشانهٔ ما
که زیر بار فلک هم نرفته شانهٔ ما
ز دست حادثه پامال شد به صد خواری
هر آن سری که نشد خاک آستانهٔ ما
میان این همه مرغان بستهپر ماییم
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
جهان نمای درستی، دل شکسته ماست
کلید قفل حقیقت زبان بسته ماست
مگو چه دانه تسبیح از چه پامالیم
که عیب ما همه از رشته گسسته ماست
دو دسته یکسره در جنگ و توده بدبخت
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
بهار آمد و در جام باده باید کرد
به فکر ساده من فکر ساده باید کرد
به سرسپرده خود عارفی چه خوش می گفت
که دستگیری از پا فتاده باید کرد
بر اسب پیلتن ای شه اگر سوار شدی
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
هر آنکه سخت به من لافِ آشنایی زد
به روزِ سختیِ من دم ز بیوفایی زد
به بینوایی خود شد دلم چو نی سوراخ
دمی که نی به نوا داد بینوایی زد
دُکّانِ پستهٔ بیمغز بسته شد آن روز
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
چو مهربان مَهِ من جلوه بینقاب کند
ز غم ستارهفشان چشم آفتاب کند
طریقِ بندهنوازی ببین که خواجهٔ من
مرا به عیبِ هنر داشتن جواب کند
در این طلوعِ سعادت که روز بیداریست
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
دلت به حال دل ما چرا نمیسوزد
بسوزد آنکه دلش بهر ما نمیسوزد
ز سوز اهل محبت کجا شود آگاه
چو شمع آنکه ز سر تا به پا نمیسوزد
در این محیط غمافزا گمان مدار که هست
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
فدای سوز دل مطربی که گفت بساز
در این خرابه چو منزل کنی بسوز و بساز
چنان ز سنگ حوادث شکست بال و پرم
که عمرها به دلم ماند حسرت پرواز
کنم بزیر پر خویش سر به صد اندوه
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳ - درباره کمک به قحطیزدگان روسیهٔ بعد از انقلاب
نمود همچو ابوالهول رو به ملت روس
بلای قحط و غلا با قیافه منحوس
فتاد هیکل سنگین دیوپیکر قحط
به روی قلب دهاقین روس چون کابوس
مگر که دیو سپید است این بلای سیاه
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹
بحسرتی که چرا جای در قفس دارم
ز سوز درد کنم ناله تا نفس دارم
فضای تنگ قفس نیست در خور پرواز
پریدنی به میان هوا، هوس دارم
گدای خانه به دوش و سیاه مست و خموش
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰
به باد روی گلی در چمن چو ناله کنم
هزار خون به دل داغدار لاله کنم
ز بس که خون به دلم کرده دست ساقی دهر
مدام خون عوض باده در پیاله کنم
به جد و جهد اگر عقدههای چین شد باز
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸
قسم به عزّت و قَدر و مقامِ آزادی
که روحبخشِ جهان است نامِ آزادی
به پیشِ اهلِ جهان محترم بُوَد آن کس
که داشت از دل و جان احترامِ آزادی
چگونه پای گذاری به صرفِ دعوتِ شیخ
[...]