گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

چو بر مزار من آید بجلوه آن قد و قامت

قیامت است قیامت، قیامت است قیامت!

رهی که محمل او میرود ز گریه کنم گل

بود که عزم رحیلش بدل شود به اقامت

ز خون همچو منی در گذر، وگرنه بمحشر؛

[...]

۵ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

کجا روم؟ که اگر باشدم ز دست شکایت

شکایتی است که دارد ز شه گدای ولایت!

همیشه با سگ کویت جفای غیر شمارم

چو دوستی که ز دشمن کند بدوست شکایت

چو دوست با تو بود دوست، از گنه چه تزلزل؟!

[...]

۵ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

نهم به پای کسی سر، که سر نهاده به پایت

کنم فدای کسی جان، که کرده جان به فدایت

برآ، برای خدا، همچو مه به بام و نظر کن

ببین چگونه مرا می‌کشند زار برایت؟!

نشسته گرد ملالم به چهره بی‌تو و، ترسم

[...]

۷ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

بود طریقهٔ هوش، اینکه سر عشق بپوشم

ولی چه سود که کرده است عشق، غارت هوشم!

گرم به هیچ خرید و، گرم به هیچ فروشد

به جان دوست که من دوست را به جان نفروشم

جفای خویش ببین و وفای من، که همیشه

[...]

۸ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

دلا، پیام من و او، اگر به هم تو نگویی

بگو به جز تو که گوید؟ تو محرم من و اویی!

برو چو بوی گلت، سوی گلشنی بتماشا؛

گلی که از چی او چشم بلبلی است نبویی

دلم که بردی و بی قدرداریش، بود آن دل

[...]

۵ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵ - و له فیه

 

جهان مکرمت ای میرزا حسین که کرده

ز جان و دل فلکت بندگی سپهر غلامی

اگر نه بوی تو آرد نسیم روضهٔ رضوان

نمیکند بمن تنگدل مشام مشامی

ستمکشان جهان، از جفای چرخ ستمگر؛

[...]

۱۸ بیت
آذر بیگدلی