گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

ز بس به راه تو دل بر سر دل افتاده است

گذشتن از سر کوی تو مشکل افتاده است

به یک کرشمه رساند به پیشگاه امید

چه شد که مرکب توفیق در گل افتاده است؟

به یک دو ساغر می هر که آمد از جا رفت

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

خوشا دلی که چو آیینه جلوگاه تو گردد

ز سر گذشته و چون زلف، گرد ماه تو گردد

تو را ز گرمی آه دلم چه غم باشد

که شعله همچو هوا بر سر گیاه تو گردد

بیاض گردن خورشید خم شود آن سو

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

مگر خبر ز دل خسته آن نگار ندارد

چه آتشی است که امشب دلم قرار ندارد

درست گویمت از دل مباد رنجه شوی

که این شکسته به پیش تو اعتبار ندارد

بیا که صحبت رندان مفرح افتاده است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

ز ما کسی که نهان کرده روی خویش نماید

هر آن که بسته در، از لطف خویش بازگشاید

دلم ز آدم و عالم چنان گرفته دماغ است

که باز غنچه شود گل چو در خیال درآید

یقین ز پنجهٔ خورشید دست او بالاست

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۶

 

اگرچه در نظر خلق اعتبار ندارم

ولی چو آینه در دل ز کس غبار ندارم

مرا که شهره به سرگشتگی شدم چه کنم

چو جام باده به گردیدن اختیار ندارم

اگرچه یک گل از این بوستان نچید دلم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۷

 

ز دست رفتم و امید دستیار ندارم

برهنه پایم و منت ز پای زار ندارم

چرا ز باد مخالف دلم غمین گردد

نشسته کشتیم امید از کنار ندارم

منم چو آینهٔ زنگ بسته در این دور

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۳

 

به نقش و خال و خط دهر دل مده زنهار

نه عاقلی است که گیری به دست خود دم مار

سعیدا
 
 
sunny dark_mode