گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۸ - مدح یکی از شهان

 

ای خنجر بران تو روز وغا برهان تو

برهان که دید اندر جهان جز خنجر بران تو

خورشید روشن تخت تو ماه فروزان تاج تو

روی مجره فرش تو چرخ برین ایوان تو

بحری و جود کف تو روز سخاوت موج تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۶۸ - ۵۲ - النوبة الثالثة

 

کی خندد اندر وی من بخت من از میدان تو!

کی خیمه از صحراء جانم بر کند هجران تو!

میبدی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۳- سورة الزخرف- مکیه » ۳ - النوبة الثالثة

 

کی خندد اندر روی من بخت من از میدان تو

کی خیمه از صحراء جانم برکند هجران تو

تا کی روم بر بوی تو در کوی جست و جوی تو

با مهر و گفت و گوی تو از هر سویی جویان تو

میبدی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۸

 

ای عشق تو موزونتری یا باغ و سیبستان تو

چرخی بزن ای ماه تو جان بخش مشتاقان تو

تلخی ز تو شیرین شود کفر و ضلالت دین شود

خار خسک نسرین شود صد جان فدای جان تو

در آسمان درها نهی در آدمی پرها نهی

[...]

مولانا
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۵۲

 

چون جلوه‌گر گردد بلا از قامت فتان تو

صد ره کنم در زیر لب خود را بلاگردان تو

در جلوهٔ تو نازک میان کوشیده بهر من به جان

من کرده در زیر زبان جان را فدای جان تو

در رقص هرگه بسته‌ای زه بر کمان دلبری

[...]

محتشم کاشانی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

تو پاک دامن نوگلی من بلبل نالان تو

پاک از همه آلایشی عشق من و دامان تو

زینسان متاز ای سنگدل ترسم بلغزد توسنت

کز خون ناحق کشتگان گل شد سر میدان تو

از جا بجنبد لشکری کز فتنه عالم پرشود

[...]

وحشی بافقی
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

گفتی که شد دردت فزون صبر است و بس درمان تو

صبر از کجا و جان من ای جان ودل قربان تو

افتادم اندر چنگ غم چون خس که در آتش فتد

باری عجب درمانده ام دست من و دامان تو

دل بیخود و من بیخبر ترسم که آخر بر دهد

[...]

میرداماد
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰

 

ای کاش صد دل باشدم ای جان و دل قربان تو

چون سبحه یک یک بهره‌مند از کاوش مژگان تو

محراب ابروی ترا نازم که پیوسته در او

صفهای طاعت پیش و پس استاده از مژگان تو

جانا کجا داری خبر از اشک بی آرام ما

[...]

کلیم
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

نی طاقت وصلت مرا نه صبر در هجران تو

وصلت بلا هجرت بلا ای من بلاگردان تو

در یکدگر افتاده‌اند از بس شهیدان هر طرف

جای تپیدن کی بود بر کشته در میدان تو

تنها نه من گشتم خراب از جلوه مستانه‌ات

[...]

مشتاق اصفهانی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

ای دلبرا! ای دلبرا! جانم فدای جان تو

دین و دل و ایمان من قربان یک فرمان تو

با دین و ایمان مرا، کاری نباشد دلبرا

این بس که باشم روز و شب دیوانه و حیران تو

گر دل به گلشن خوش کنم، ور دیده بر ماه افکنم

[...]

وفایی مهابادی
 
 
sunny dark_mode