گنجور

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۹

 

تا ساقی میخوارگان، در جام صهبا ریخته

خون دل خم در قدح از چشم مینا ریخته

در سینه ی سیم سپید آکنده زر جعفری

در دیده ی الماس تر یاقوت حمرا ریخته

این باده را ترکی عجب در ماه شعبان و رجب

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۰ - المطلع الثانی

 

ای بر کمر زنار سان زلف چلیپا ریخته

لعل لب جان پرورت خون مسیحا ریخته

من در پی نوش لبت جان و دل و دین باختم

گردون نثار غبغبت عقد ثریا ریخته

رویت ز جنت آیه ای مویت ز شب پیرایه ای

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۱ - المطلع الثالث

 

آمد به صد شوخی ز در ترکی که خون‌ها ریخته

خون دل یک شهر را چشمش به تنها ریخته

چون او نباشد هیچکس سالار خوبانست و بس

خوبانش زین ره هر نفس سر در کف پا ریخته

خورشید شمع خرگهش کیوان غلام درگهش

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۲ - المطلع الرابع

 

تا میر خون دشمنان بر خاک هیجا ریخته

مریخ را از هیبتش در زهره صفرا ریخته

تیر فلک بر خط او بنوشته نقش عبده

وز شرم دستش آب جو از دیده دریا ریخته

تیرش قد شیر ژیان خم کرده مانند کمان

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

از خاک ری در گوش جان آواز اقدس می‌رسد

بانگ انااللهی از آن ارض مقدس می‌رسد

گرچه نیارد یاد من آن لعبت آزاد من

از دوریش فریاد من بر چرخ اطلس می‌رسد

تا رفتم از آن گلستان کردم وداع دلستان

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵ - ماده تاریخ

 

در قعر این وحشت سرا در ساحت این خاکدان

هر روز را باشد شبی هر نوبهاری را خزان

آن کو ز خاک آید همی خواهد بخاک اندر شدن

آری درین گیتی کسی باقی نماند جاودان

مرگ است همچون اژدها جان می ستاند بی بها

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳ - در ستایش پرنس ارفع الدوله

 

امروز جانرا با طرب هنگام پیوند آمده

دل در نشاط آماده شد لب در شکر خنده آمده

سردار دانایان زره با تاب مهر روی مه

در موکب مسعود شه فیروز و خرسند آمده

آن طالب نام نکو و آن پرنس صلح جو

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

دوش آن بت سیمین لب آمد به بالینم همی

برداز نگاهی بوالعجب جان و دل و دینم همی

بدرالدجی شمس الحقی در کار دادم رونقی

زان پس که بودم بیدقی بنمود فرزینم همی

چون برگ گل رخساره اش در دشت زرین باره اش

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اصطلاحات علم رمل » شمارهٔ ۲

 

اشکال رمل اینست و بس خواهی اگر ترتیب آن

لحن بقاع اعقفن، بغطج بود نرکیب آن

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » فرهنگ پارسی » شمارهٔ ۸ - بند هشتم

 

ای آنکه گفتار ترا هوش و روان پاسخ بود

وز آتش عشقت دلم تابنده چون دوزخ بود

مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن

بلبل به تقطیع رجز گویا بشاخ و شخ بود

دوزخ شمر تاریک را و آن شولمن دوزخ بود

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۳۰

 

تا ساقی میخوارگان در جام صهبا ریخته

خون دل خم در قدح از چشم مینا ریخته

در سینه سیم سپید آکنده زر جعفری

در دیده الماس تر یاقوت حمرا ریخته

این باده را ترکی عجب در ماه شعبان و رجب

[...]

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode