گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

ای لعبت صافی صفات ای خوشتر از آب حیات

هستی درین آخر زمان این منکران را معجزات

هم دیده داری هم قدم هم نور داری هم ظلم

در هزل وجد ای محتشم هم کعبه گردی هم منات

حسن ترا بینم فزون خلق ترا بینم زبون

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

ای یوسف حسن و کشی خورشید خوی خوش سیر

از سر برون کن سرکشی امروز با ما باده خور

زین بادهٔ چون ارغوان پر کن سبک رطل گران

با ما خور ای جان جهان با ما خور ای بدر پدر

ای خوش لب شیرین زبان خوش خوش در آ اندر میان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

ای من غریب کوی تو از کوی تو بر من عسس

حیلت چه سازم تا مگر با تو برآرم یک نفس

گر من به کویت بگذرم بر آب و آتش بسترم

ترسم ز خصمت چون پرم گیتی بود بر من قفس

در جستنش روز و شبان گشتم قرین اندهان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

ای من غلام روی تو تا در تنم باشد نفس

درمان من در دست توست آخر مرا فریاد رس

در داستان عشق تو پیدا نشان عشق تو

در کاروان عشق تو عالم پر از بانگ جرس

نیکو بشناسم ز زشت در عشقت ای حوراسرشت

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

در راه عشق ای عاشقان خواهی شفا خواهی الم

کاندر طریق عاشقی یک رنگ بینی بیش و کم

روزی بیاید در میان تا عشق را بندی میان

عیسی بباید ترجمان تا زنده گرداند به دم

چون دیده کوته‌بین بود هر نقش حورالعین بود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

ای ماه ماهان چند ازین ای شاه شاهان چند ازین

پندت سزای بند گشت آخر نگیری پند ازین

گشتی تو سلطان از کشی تا کی بود این سرکشی

عادت مکن عاشقی کشی توبه بکن یکچند ازین

با روی خوب و خوی بد از تو کسی کی برخورد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴

 

ای لعبت مشکین کله بگشای گوی از آن کله

می خور ز جام و بلبله با ما خور و با ما نشین

مشک از هلال انگیختی وز لاله عنبر بیختی

وز مه فرود آویختی کرده به چنگ اندر عجین

از هیچ مادر یا پدر چون تو نزاید یک پسر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸

 

احسنت یا بدرالدجی لبیک یا وجه‌العرب

ای روی تو خاقان روز وی موی تو سلطان شب

شمس‌الضحی ایوان تو بدر الظم دیوان تو

فرمان همه فرمان تو ای مهتر عالی نسب

خه خه بنامیزد مهی هم صدر و بدر درگهی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹

 

یارب چه بود آن تیرگی و آن راه دور و نیمشب

وز جان من یکبارگی برده غم جانان طرب

گردون چو روی عاشقان در لولو مکنون نهان

گیتی چو روی دلبران پوشیده از عنبر سلب

روی سما گوهر نگار آفاق را چهره چو قار

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۸

 

روحی فداک ای محتشم لبیک لبیک ای صنم

ای رای تو شمس‌الضحی وی روی تو بدرالظلم

مایه ده آدم تویی میوهٔ دل مریم تویی

همشهری زمزم تویی یا قبلة الله فی العجم

دانم که از بیت‌اللهی شیری بگو یا روبهی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - افگنده در شور و شغب جان و دل عشاق را

 

ای کودک زیبا سلب سیمین بر و بیجاده لب

سرمایهٔ ناز و طرب حوران ز رشکت در تعب

زلف و رخت چون روز و شب زان زلفکان بلعجب

افگنده در شور و شغب جان و دل عشاق را

زیبا نگار نازنین رخ چون گل و بر یاسمین

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - از من جدا شد ناگهان بر من جهان شد چون قفس

 

المستغاث ای ساربان چون کار من آمد به جان

تعجیل کم کن یک زمان در رفتن آن دلستان

نور دل و شمع بیان ماه کش و سرو روان

از من جدا شد ناگهان بر من جهان شد چون قفس

ای چون فلک با من به کین بی مهر و رحم و شرم و دین

[...]

سنایی
 
 
sunny dark_mode