شیخ بهایی » دیوان اشعار » مثنویات پراکنده » شمارهٔ ۵
چرا این چنین عاجز و بینوایی
بکن جستجویی، بزن دست و پایی
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹
زتیغ تو بر دل در آشنائی
گشادیم شاید ازین در در آئی
نگه را بمژگان رسان، چند باشد
میان دو همخانه ناآشنائی
سر الفت ابروان تو گردم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح اسلام خان
دگر وقت آن شد که از دلربایی
چو گل ناخن خار گردد حنایی
خبردار ای لاله از داغ خود باش
که باد صبا می کند مشک سایی
دل خویش را ای صنوبر نگه دار
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴ - مذمت جمعی حساد
در اقلیم معنی سلیم آن مسیحم
که نطقم زند دم ز معجزنمایی
درآید چو کلکم به رفتار، گردد
ز رنگینی جلوه، کاغذ حنایی
اگر پیر گشتم، جوان است طبعم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۸
الا ای که دلها نهان میربائی
کجائی کجائی کجائی کجائی
میان من و بزم وصل تو تا کی
جدائی جدائی جدائی جدائی
تو با این لطافت چنین بیمروت
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
سلامی چو بوی خوش آشنائی
بدان مردم دیده روشنائی
درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسائی
بدان زبده دودمان نبوت
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
سلامی چو بوی خوش آشنائی
بدان مردم دیده روشنائی
درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسائی
بدان زبده دودمان نبوت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۲
چو چینی شدم محو نازک ادایی
ز مو خط کشیدم به شهرت نوایی
فغان داغ دل شد ز بی دست و پایی
فسرد آتشم ای تپیدنکجایی
به آن اوج اقبالم از بی کسی ها
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۳
چه معنی بیانی چه لفظ آشنایی
رسایی مدان تا ز خود بر نیایی
چو رو یابد آیینهٔ بیحیایی
شود جوهر آرای دندان نمایی
چه مقدار آرایش خنده دارد
[...]
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - در منقبت و توسّل به حضرت ولی عصر (عج)
نی خامه دارد سر خوش نوایی
کهن بلبل آهنگ دستان سرایی
بیا مطرب امشب، رَهِ تازه سرکن
ملولیم از رندی و پارسایی
شکستند عهد وفا دوستداران
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۷
الا ای که داری طمع پادشایی
نیائی چرا بر در دل گدائی
از این چار گوهر چه دیدی حکیما
بجز تندی و پستی و بد هوائی
زاوراق دفتر چه خواندی معلم
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴
به میدانت از کشتگان نیست جانی
که بتوان به دلخواه زد دست و پایی
مرا بر مگردان ز دنبال محمل
اگر باید این کاروان را درایی
پس از قتلم انداختی بر سر ره
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۵
فرو ماندهای گر به غم و ابتلائی
نمایم ترا ره به دار الشفائی
شفاخانه حق از سبق رحمت
هر آن درد را هست آنجا دوائی
حسین آن خداوند ملک شهادت
[...]