گنجور

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی ابی الحسن علی الاکبر سلام الله علیه » شمارهٔ ۳ - فی رثائه علیه السلام عن لسان امه

 

بود هر گلی را بهار و خزانی

خزان گل من بهار جوانی

بود شاخ گل سبز در هر بهاری

گل من ز خون بدن ارغوانی

نه یک گل زمن رفته، یک بوستان گل

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

دمی با تو بودن که جان جهانی

بود خوشتر از یک جهان زندگانی

بکن جلوه ای شاهد عالم آرا

که چون شمع دارم سر سرفشانی

ز طور تو هیهات اگر پا بگیرم

[...]

غروی اصفهانی
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۷ - خصم خرد

 

مخور تا توانی می اندر جوانی

می اندر جوانی مخور تا توانی

که یک جرعه می در جوانی نشاند

یکی تیر در دیدهٔ زندگانی

حکیمانه می نیز خوردن نشاید

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۸ - شمار گیتی

 

جهانا چه مطبوع و خرم جهانی

دریغا که بر خلق ناجاودانی

نعیم و جحیم است در تو سرشته

و لیکن تو خود فارغ از این و آنی

همه کارهای تو از حکمت آید

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۰ - تاریخچه انقلاب مشروطه

 

دریغا که بگذشت عهد جوانی

درآمد ز در پیری و ناتوانی

جوانی به راه وطن دادم از کف

دریغا وطن‌رفت‌و طی‌شد جوانی

وگر بازگردد وطن بار دیگر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۰ - در تهنیت عید مولود

 

در این روز نوعی بود شادمانی

زمینی بوجد است چون آسمانی

عیانی به رقص آمده چون نهانی

چه روز است این روز فیروز دانی

صغیر اصفهانی
 

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱

 

بسوز اندرین تیه، ای دل نهانی

مخواه از درخت جهان سایبانی

سبکدانه در مزرع خود بیفشان

گر این برزگر میکند سرگرانی

چو کار آگهان کار بایست کردن

[...]

پروین اعتصامی
 

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۴۸ - ناتوان

 

جوانی چنین گفت روزی به پیری

که چون است با پیریت زندگانی

بگفت اندرین نامه حرفی است مبهم

که معنیش جز وقت پیری ندانی

تو، به کز توانائی خویش گوئی

[...]

پروین اعتصامی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode