گنجور

 
صغیر اصفهانی

تعالی الله از نیمهٔ ماه شعبان

که شد از شرف مطلع نور یزدان

مهی تافت کش بنده شد مهر تابان

بزد سروری خیمه در ملک امکان

که امکان بود در کمندش مقید

در این روز موسی عقلست شیدا

همی نور تابد بطور سویدا

در این روز شد کنز مخفی هویدا

در این روز حق گشت از پرده پیدا

زهی روز فیروز مسعود اسعد

در این روز نوعی بود شادمانی

زمینی بوجد است چون آسمانی

عیانی به رقص آمده چون نهانی

چه روز است این روز فیروز دانی

بود مولد مهدی آن سر سرمد

در این روز نبود نشاط اختیاری

که هست از نهیب فرح غم‌فراری

همه ممکناتند در عشرت آری

لسان تکون پی حق گذاری

بود گرم تمجید آن میر امجد

جمالی شد امروز از پرده پیدا

که هستی شعاعی است زان روی زیبا

بود زیر حکمش ثری چون ثریا

بفرمان او بی‌ستون گشته بر پا

مر این طاق مینا و کاخ زبر جد

به حق قائم است او به او ملک قائم

ز پاسش بود ملک اسلام سالم

به خلاق و خلق است محکوم و حاکم

قرینند او را همه خلق دائم

به احسان بی‌مر به الطاف بی‌حد

وجودی که بر ذات حق مظهر آمد

بدان شاه دور امامت سر آمد

خود این رتبه مخصوص آنسرور آمد

بشد حاصل از پرده چون او درآمد

خداوند را آنچه می‌بود مقصد

امیر اوست دیگر امیران عبیدش

مراد اوست دیگر مرادان مریدش

جز از جد او نیست شرع جدیدش

عجب نیست عمر شریف مدیدش

بلی ظل حق است ممدود و ممتد

هم او مقصد طالبان حقیقت

هم او رهبر ره روان طریقت

نه تنها ز احمد رسیدش ودیعت

که او وارث هر مقام و فضیلت

رسل را ز آدم بود تا به احمد

خط و خال آن مصدر دین و ایمان

زبور است و توریه و انجیل و فرقان

به هریک زلی و نبی اوست همشان

بود اندر آئینه او نمایان

جمال علی و جمال محمد

نمی‌گشتم ار بنده زین نکته غالی

خدایش همی خواندم از بی مثالی

زهی ذوالجلالی که از ذوالجلالی

چو حیدر مقیم مقامی است عالی

چو احمد مر او را به عرش است مسند

زهی میر افضل زهی شاه اکرم

که او را بود فرش ره عرش اعظم

چو نورش مکان یافت در صلب آدم

پی سجدهٔ او ز خلاق عالم

به کروبیان آمد امر مؤکد

تو را باید ای عاقل عافیت‌جو

که بر سوی او روی آری زهر سو

مکن زو تغافل مگردان از او رو

همین است آن قبله کز سجدهٔ او

ابا کرد ابلیس و گردید مرتد

شها گرچه من بندهٔ رو سیاهم

صغیرم ولی غرق بحر گناهم

همین بس که مدحت سرای تو شاهم

امید است عصیان ببخشد الهم

ز درگاه رحمت نگردانم رد

چو پنهانی از من تو ای سر ذوالمن

به صابر علی باشدم دیده روشن

که او در توفانیست بی‌ریب و ‌بی‌ظن

به سوی تو گردید او رهبر من

که بادا به تأیید یزدان مؤید