انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶
بدیدم جهان را نوایی ندارد
جهان در جهان آشنایی ندارد
بدین ماه زرینش در خیمه منگر
که در اندرون بوریایی ندارد
به عمری از آن خلوتی دست ندهد
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵
چو کاری ز یارم همی برنیاید
چو نوری به کارم همی درنیاید
چه باشد که من در غم او سرآیم
چو بر من غم او همی سرنیاید
ولیکن همین غم به آخر که با این
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷
ز عهد تو بوی وفا مینیاید
که از خوی تو جز جفا مینیاید
جهانیست حسنت که جز تخم فتنه
بر آن آب و خاک و هوا مینیاید
مگر بر کجا آمد آسیب هجرت
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹
بیا تا ببینی که من بر چه کارم
نیایی میا برگ این هم ندارم
به جانی که بیتو مرا میبرآید
چه باید جهانی به هم برنیارم
دلی دارم آنجا نه بی پای مردم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹
تو دانی که من جز تو کس را ندانم
تویی یار پیدا و یار نهانم
مرا جای صبر است و دانم که دانی
ترا جای شکرست و دانی که دانم
برانی که خونم به خواری بریزی
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶
تو گر دوست داری مرا ور نداری
منم همچنان بر سر دوستداری
به هر دست خواهی برون آی با من
ز تو دستبرد و ز من بردباری
چه دارم ز عشق تو عمری گذشته
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲
نگفتی کزین پس کنم سازگاری
به نام ایزد الحق نکو قول یاری
بهانه چه جویی کرانه چه گیری
بیا در میان نه به حق هرچه داری
همی گویی انصاف تو بدهم آری
[...]