گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

چو آیینه در دل گدازم نفس را

شکستن مبادا طلسم قفس را

نه بلبل نه پروانه این جذبه دارد

دهد بال پرواز من خار و خس را

به یاد تو پیمانه بخشم هوا را

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶

 

به از درد او جان پناهی ندارد

ز تن منت برگ کاهی ندارد

هنر نیست در خون نشاندن دلی را

که سامان شبگیر آهی ندارد

نبینی به عمر ابد وادیی را

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۴

 

به دل اضطرابی دعا می رساند

مگر روز وصلی خدا می رساند

می آفتاب آتش خام سوز است

کباب دلم را هوا می رساند

ز هر ناله خود جدا شرمسارم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۱

 

شدی مست و زد چاک جیب قبا گل

شکفتی تو با خنده شد آشنا گل

گرفتار خویت پرستار بویت

به میخانه ها می به گلزارها گل

بهار دگر دارد از رنگ و بویت

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۵

 

سر و برگ هر شمع یا گل ندارم

دل صبر (و) تاب تحمل ندارم

نه سودای آهی نه شوق نگاهی

ندارم دماغ تغافل ندارم

منم خاک ره گشته سرزمینی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۸

 

اگر شادم از غم رهایی ندارم

سر و برگ آشفته رایی ندارم

دل آیینه خو بود دورش فکندم

ندارم سر خودنمایی ندارم

شکستی نمودم درست از شکستی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۷

 

گل داغم از رنگ و بو می گریزم

چو نومیدی از آرزو می گریزم

گریزانش از خویش کی می توان دید

چو می بینمش پیش از او می گریزم

گلستان بی آبرو غرق خون باد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۹

 

مبین خوار اگر هست اگر نیستم من

نظر کن که در آتش کیستم من

اگر ضامن یک جهان انتقامم

که خندید آیا که نگریستم من

همه حیرتم سر به سر انفعالم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۵

 

و ما فیهما غیر جذب الوفا شیء

خوشا حال مجنون خوشا وادی حی

گذشتیم شبهای آدینه از جام

نصیحت تراشان دیرینه هی هی

چه قاصد که تا خامه ای می کنم سر

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۴

 

به طوفان اشکی به غوغای آهی

به غارت دهم محشری از نگاهی

ز دام عدم می کند رم نگاهم

چها می کند چشم او از نگاهی

به حق تمنا به جان تماشا

[...]

اسیر شهرستانی