گنجور

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۱ - حکایتِ لقمانِ حکیم

 

شنیدم که لقمان سیه‌فام بود

نه تن‌پرور و نازک‌اندام بود

یکی بندهٔ خویش پنداشتش

زبون دید و در کارِ گل داشتش

جفا دید و با جور و قهرش بساخت

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۲ - حکایتِ جُنید و سیرتِ او در تواضع

 

شنیدم که در دشتِ صنعا جنید

سگی دید برکنده دندانِ صید

ز نیرویِ سر پنجهٔ شیر‌گیر

فرومانده عاجز چو روباهِ پیر

پس از غُرم و آهو گرفتن به پی

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۳ - حکایتِ زاهد و بربط‌زن

 

یکی بربطی در بغل داشت مست

به شب در سَرِ پارسایی شکست

چو روز آمد آن نیک‌مردِ سلیم

برِ سنگدل برد یک مشت سیم

که دوشینه معذور بودی و مست

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۴ - حکایتِ صبرِ مردان بر جفا

 

شنیدم که در خاکِ وَخش از مهان

یکی بود در کنجِ خلوت نهان

مجرّد به معنی نه عارف به دلق

که بیرون کند دستِ حاجت به خلق

سعادت گشاده دری سویِ او

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۵ - حکایت امیرالمؤمنین علی (ع) و سیرت پاک او

 

کسی مشکلی برد پیشِ علی

مگر مشکلش را کُند مُنجَلی

امیرِ عدوبَندِ کشور‌گشای

جوابش بگفت از سرِ علم و رای

شنیدم که شخصی در آن انجمن

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۶ - حکایت

 

گدایی شنیدم که در تنگ‌جای

نهادش عُمَر پای بر پشتِ پای

ندانست درویشِ بیچاره کاوست

که رنجیده دشمن نداند ز دوست

برآشفت بر وی که کوری مگر؟

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۷ - حکایت

 

یکی خوب‌کردارِ خوش‌خوی بود

که بد‌سیرتان را نکو‌گوی بود

به خوابش کسی دید چون در‌گذشت

که باری حکایت کن از سرگذشت

دهانی به خنده چو گُل باز کرد

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۸ - حکایت ذوالنون مصری

 

چنین یاد دارم که سقّای نیل

نکرد آب بر مصر سالی سبیل

گروهی سوی کوهساران شدند

به فریاد خواهانِ باران شدند

گرستند و از گریه جویی روان

[...]

سعدی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode