گنجور

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۸ - مرو را جهازی نکو ساختند

 

از آن گوهرانش یکی راندید

نه دید و نه نام یکی را شنید

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۱ - بازگشتن ورقه به حی بنی شیبه

 

بزد دست بر تن سلب را درید

بنالید وز چشم خون می دوید

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۴ - آگاهی ورقه از مکرعم

 

چو ورقه ازو نام گلشه شنید

چو آشفتگان زی کنیزک دوید

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۵ - رفتن ورقه به شام

 

به دروازهٔ شهر دربنگرید

درختی و دو چشمهٔ آب دید

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۵ - رفتن ورقه به شام

 

چو از ره به نزدیک چشمه رسید

یکی مرد مجروح سرگشته دید

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را

 

چو گلشاه رخسار ورقه بدید

یکی باد سرد از جگر برکشید

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام

 

شه شام از غم فرو پژمرید

چو بیچارگی آن دو مسکین بدید

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام

 

پس ورقه چندان همی بنگرید

که تا او ز چشمش ببد ناپدید

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۶ - باقی قصه ورقه و گلشاه

 

ازیشان به گیتی خبر گسترید

کی هرگز چنان کس دو عاشق ندید

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۶ - باقی قصه ورقه و گلشاه

 

بیاران خود مصطفا بنگرید

بگفتا: کسی زین عجب تر ندید!

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۶ - باقی قصه ورقه و گلشاه

 

سوی دشت و صحرا یکی بنگرید

همه دشت و صحرا پر از خلق دید

عیوقی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode