گنجور

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۰ - گل پیشرس

 

به ‌یک ماه از آن پیش کایّام اوست

برآمد ز مغز و برون شد ز پوست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۴ - اسلحهٔ حیات

 

سگ ‌شرزه‌شو، کِت‌بدارند دوست

نه مسکین بره کت بدرند پوست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۶ - اتق من شر من احسنت الیه

 

فرومایه بیگانه بهترکه دوست

که دوری ز زنبور و کژدم نکوست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۶۰ - آلفته

 

سوارش اگر دشمن است ار که دوست

برد تا بدان جا که دلخواه اوست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۶۴ - رفیق بد

 

ببین کم‌به‌جان‌وبه‌خون‌و به‌پوست

به یک شب چه‌آمد ازین‌ چار دوست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷۴ - رنج و گنج

 

که میراث خود را بدارید دوست

که گنجی ز پیشینیان‌ اندر اوست

ملک‌الشعرا بهار
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - ساقی‌نامه

 

اگرچه مرا جسم و جانمست اوست

ولی هرچه باشد فزونتر نکوست

صغیر اصفهانی
 

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷ - گلهای پژمرده

 

ولی همچو گل هر که خوشرنگ و بوست

به صورت نکوی و به سیرت نکوست:

میرزاده عشقی
 

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۵۶ - دریای نور

 

در آن حال، دانی که نیکی نکوست

که بینی تو مغزی و رفتست پوست

پروین اعتصامی
 

رهی معیری » منظومه‌ها » مریم سپید

 

گل من نه تنها بدان رنگ و بوست

که پاکیزه دامان پاکیزه‌خوست

رهی معیری
 
 
۱
۱۹
۲۰
۲۱
sunny dark_mode