عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام
چو گردم ترا غایب از چشم سر
ز گم گشتنم زود یابی خبر
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام
تو از حالم ار هیچ یابی خبر
حق دوستی را به من برگذر
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام
بگفت این و کردش نشاط سفر
نشست از بر بارهٔ راه بر
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام
همی از چه نالد؟ بگوی ای پسر!
غلامش بگفتا ندارم خبر.
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام
بدو ورقه گفتش که ای پرهنر
به بیماری اندر زمانی نگر
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام
چنین گفت او را که ای پرهنر
درین کار اکنون که داری بصر
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۱ - مردن ورقه و خبریافتن گلشاه
چو شد روز وقت نمازدگر
سواری دو پیدا شد از رهگذر
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۳ - سه روز و سه شب همچنان در عذاب
بگفتش که ای خسرو دادگر
به گیتی چه باشد ازین زارتر
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۳ - سه روز و سه شب همچنان در عذاب
که تا خاک او را بگیرم ببر
ببوسم من آن خاک را سر بسر
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۴ - رفتن شاه شام با گلشاه بر سر گور ورقه
چو پیوسته گشتیم با یک دگر،
دل خود نهادیم بر وصل بر،
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۴ - رفتن شاه شام با گلشاه بر سر گور ورقه
چنین است کار جهان سر به سر
چنین بود خواهد، سخن مختصر!
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۴ - رفتن شاه شام با گلشاه بر سر گور ورقه
بدادند جان از پی یک دگر
چنین باشد آیین و اصل و گهر
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۶ - باقی قصه ورقه و گلشاه
جهود و مسلمان برون شد به در
سوی گور آن هر دو خسته جگر
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۶ - باقی قصه ورقه و گلشاه
چو پیغمبر آن فخر و زین بشر
شنید ای عجب از دو عاشق خبر
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۶ - باقی قصه ورقه و گلشاه
شه شام گفت ای چراغ بشر
ازین به ز شادی چه باشد دگر؟
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۶ - باقی قصه ورقه و گلشاه
که تا هریکی بیست سال دگر
بمانیم بی بیم و بی درد سر