اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۵ - قصه زنگی با پهلوان گرشاسب
طلایه بُد آن شب گراهون گرد
گرفتش سبک زی سپهدار بُرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۵ - قصه زنگی با پهلوان گرشاسب
دلاور پرند آوری زهر خورد
کشید و بپوشید درع نبرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۵ - قصه زنگی با پهلوان گرشاسب
اگر من به چندین سلیح نبرد
نگیرم ترا کم ز من نیست مرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۶ - پاسخ دادن بهو مهراج را
دویدند دو دیو و از ما دو مرد
ربودند و بردند و کشتند و خورد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۶ - پاسخ دادن بهو مهراج را
سپهبد به دادار سوگند خورد
که امروز تنها نمایم نبرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۸ - خبر یافتن پسر بهو از کار پدر
یکی هفته بنشست با سوک و درد
سر هفته لشکر همه گرد کرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۸ - خبر یافتن پسر بهو از کار پدر
ز کشتی به کشتی همی شد چو گرد
همی کوفت گرز و همی کشت مرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۸ - خبر یافتن پسر بهو از کار پدر
سرش را به گرز گران کوفت خرد
تنش را به کام نهنگان سپرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را
بر آن کُه برهمن یکی پیرمرد
برآورده وز گردش روز گرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را
وز اندوه آدم از ایدر به درد
شب و روز گرینده و روی زرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۲ - دیگر پرسش گرشاسب از برهمن
کند کوز پشتت، رخ سرخ زرد
جوانیت پیری ، درستیت درد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۳ - دیگر پرسش گرشاسب از سرشت جهان
بپرسید بازش هنرمند مرد
که یزدان جهان را سرشت از چه کرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۳ - دیگر پرسش گرشاسب از سرشت جهان
چو سردی سوی خشکی آهنگ کرد
زمین آمد اینک که خشکست و سرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۴ - نکوهش مذهب دهریان
از آن پس زند شاخ و برگ آورد
دهد بار و سایه فرو گسترد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۵ - در مذهب فلاسفه گوید
گیا را گیاخوار چون خورد کرد
کند باز چون خویشتن هر چه خورد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۷ - پرسش های دیگر و پاسخ برهمن
بهین گوهری هست روشن خرد
که بر هر چه دانی خرد بگذرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۹ - صفت جزیره دیگر
گلی بُد که چون بوی بردیش مرد
شدی زار و گرینده بی سوک و درد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۹ - صفت جزیره دیگر
چنین چند بُد ز آن که نتوان شمرد
کرا رای بُد هرچه بایست برد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵۲ - شگفتی جزیره هر دو زور و خوشی هوا و زمین
گل رسته بُد شسته باران ز گرد
چو گیلی سپرها چه سرخ و چه زرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵۵ - صفت جزیره اسکونه
کجا این چنین زور و این کار کرد
چه داریم ما خویشتن را به مرد