عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۴ - آگاهی ورقه از مکرعم
بگفتا نترسیدی از کردگار
که کردی تو گلشاه را دل فکار
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۵ - رفتن ورقه به شام
ز گفتار آن مهربان پرستار
ببد ورقه غمناک و بگریست زار
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را
ولیکن به آخر شود خوب کار
اگر دست یابیم بر روزگار
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را
بگفت: ای جگر خستهٔ روزگار
چرا چون بدیدمت ز آغاز کار
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را
جفایی که دیدند از روزگار
بگفتند با یکدگر آشکار
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را
اگر چند آگاهم از انتظار
که خواهد گسست از توام روزگار
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام
برون کرد پیراهنی یادگار
بدو داد گفتا مرا یاد دار
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام
چو نومید شد گلشه از روی یار
ببارید اشک و بنالید زار
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام
غلام از غم خواجه بگریست زار
ببارید خونآبه را در کنار
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۱ - مردن ورقه و خبریافتن گلشاه
بگویید با عاشق سوگوار
مخسب ار ترا هست تیمار یار
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۱ - مردن ورقه و خبریافتن گلشاه
همی گفت با خویشتن آن نگار
یکی شعر تازی بزاری زار
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۴ - رفتن شاه شام با گلشاه بر سر گور ورقه
نهاد از بر خاک روی آن نگار
بگفت آمدم سوی تو، هست بار؟
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۴ - رفتن شاه شام با گلشاه بر سر گور ورقه
ز دنیا برفت آن بت قندهار
به عقبی بر آن وفادار یار
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۶ - باقی قصه ورقه و گلشاه
غمین گشت شاه و بنالید زار
ببارید از دیده دُر دَر کنار
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۶ - باقی قصه ورقه و گلشاه
گمانم چنان بود ای نوبهار
که با تو بمانم بسی روزگار
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۶ - باقی قصه ورقه و گلشاه
به شام اندرون بد ده و دو هزار
مسلمان و به روز و پرهیزگار