گنجور

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۱ - گرفتن عاس شهریار را و بردن پیش هیتال شاه گوید

 

سر زلف دلدارش آمد بیاد

بپیچید بر خود چو سنبل ز باد

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۶ - بند پاره کردن شهریار در بارگاه هیتال شاه گوید

 

ولیکن نیامد ز بخت این مراد

که بدبخت مردم بگیتی مباد

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۶ - بند پاره کردن شهریار در بارگاه هیتال شاه گوید

 

چنان زدش تیغی چو آمد ز باد

که سر از تنش زیر پا اوفتاد

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۶ - بند پاره کردن شهریار در بارگاه هیتال شاه گوید

 

چنان چونکه آمد بزد رفت شاد

ازان لشکر کشن مانند باد

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۶ - بند پاره کردن شهریار در بارگاه هیتال شاه گوید

 

بدستان ازاین داستان کرد یاد

چو بشنید دستان دلش گشت شاد

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۵ - رها شدن شهریار از بند هیتال شاه گوید

 

برون آمد از حصن مانند باد

بکرد آفرین و زمین بوسه داد

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۷ - بردن شهریار شنگاوه را به پیش ارژنگ شاه گوید

 

فرود آمد خود بر سر نهاد

نشست از بر باره دیگر چو باد

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۷ - بردن شهریار شنگاوه را به پیش ارژنگ شاه گوید

 

ز سرخود آن نامور اوفتاد

گره مویش از تیر جوشن گشاد

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۷ - بردن شهریار شنگاوه را به پیش ارژنگ شاه گوید

 

برفت و نشست از بر باره شاد

دگرباره آن خود بر سر نهاد

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۰ - مجلس آراستن ارژنگ شاه با شهریار گوید

 

شدی آن دو کس پیش آئینه شاد

بکردی به آئینه سوگند یاد

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۶ - رزم شهریار با نقابدار زرد پوش

 

بزد دست آن زردپوش و نهاد

بزه در کمان و درآمد چو باد

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵۱ - بازگشتن نقابدار سرخ پوش و شهریار از یکدیگر گوید

 

چه دشمن ز من باشدت خواب یاد

مکن گر کنی میدهی سر به باد

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵۲ - آمدن مضراب دیو به خیمه شهریار و بردن دلارام گوید

 

به دیوان مازنداران رو نهاد

ز بند گران داد شه را نژاد

عثمان مختاری
 
 
۱
۲
۳
۴
۶