گنجور

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - در مدح امیر یوسف بن ناصر الدین گوید

 

کاشکی کردمی از عشق حذر

یا کنون دارمی از دوست خبر

ای دریغا که من از دست شدم

نوز ناخورده تمام از دل بر

چون توان بود برین درد صبور

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۰ - در مدح خواجه ابوسهل دبیر، عبدالله بن احمد بن لکشن گوید

 

دوش ناگاه بهنگام سحر

اندر آمد ز در آن ماه پسر

با رخ رنگین چون لاله و گل

بالب شیرین چون شهد و شکر

حلقه جعدش پر تاب و گره

[...]

فرخی سیستانی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۳

 

هیچ نیکو نبود هرگز بد

هیچ خر آن نبود هرگز حر

پشت کس را نکند ز آب تهی

تا شکمشان نکنی از نان پر

سنایی
 

وطواط » مسمط مصنوع

 

جود تو جسم کرم را چو روان

هنرت چشم کرم را چو بصر

همه اقوال سدید تو مثل

همه افعال حمید تو سمر

شده گویندهٔ مدحت دلشاد

[...]

وطواط
 

وطواط » مسمط مصنوع

 

همه اقوال سدید تو مثل

همه افعال حمید تو سمر

شده گویندهٔ مدحت دلشاد

شده جویندهٔ قدحت غم خور

وطواط
 

وطواط » مسمط مصنوع

 

جود تو جسم کرم را چو روان

هنرت چشم کرم را چو بصر

وطواط
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۳ - در مدیح

 

تیغ بر خصم تو بارد بهرام

ورنه خنجر زچه دارد بهرام

تا شنید این سخن گرم تو تیر

کلک بشکستست از شرم تو تیر

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode