حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۹
کارم از دست بشد دستِ من و دامنِ تو
گر نداری سرِ من خونِ و گردنِ تو
اندک اندک ز سرم دستِ وفا باز مگیر
ورنه مشهور کنم رسمِ جفا کردنِ تو
دلِ چون مومِ مرا از تفِ هجران مگداز
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳
به هوا و هوس نکهت پیراهن تو
گر رود جان من از سینه فدای تن تو
گر بپیچیم سر، از شیوهٔ مردی نبود
به جفایی که کند غمزهٔ مرد افکن تو
ای که شد دامنم از دست جفاهای تو چاک
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷
افکند مرد چنین گر نگه پرفن تو
کیست مرد نگه پرفن مردافکن تو
دلربائی نه لباسی است به قد همه کس
این قبا دوخته خیاط ازل بر تن تو
بوی پیراهن یوسف شنود بار دگر
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۴۳
تا ز شست ستم خصم خدنگ افکن تو
شد مشبک تن تو
نیر تبریزی » لآلی منظومه » بخش ۱۳ - زبان حال از قول جناب سکینه علیها سلام بذوالجناح
بوی خون آید از این کاکل و یال و تن تو
شد مگر کشتهٔ روبه ، شه شیر اوژن تو
دل افسردۀ من آب شد از دیدن تو
فاش گو برق که آتش زده بر خرمن تو
جیحون یزدی » دیوان اشعار » مراثی » شمارهٔ ۳ - درحوادث شام و مصیبت جگر گوشه امام علیهما السلام
که بریده است بشمشیر رگ گردن تو
که جدا کرده منور سرتو از تن تو
که بخون کرده تر آن خط به از سوسن تو
که زده چوب بلبهای ز در مخزن تو