مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۸
مادرم بخت بده است و پدرم جود و کرمفرح ابن الفرح ابن الفرح ابن الفرحم
هین که بکلربک شادی به سعادت برسیدپر شد این شهر و بیابان سپه و طبل و علم
گر به گرگی برسم یوسف مه روی شوددر چهی گر بروم گردد چه باغ ارم
آنک باشد ز بخیلی دل او آهن و سنگخاتم وقت شود […]

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۶۶ - در عزلت و قناعت و جواب سائلی که از حکیم قصهٔ شعر گفتنش پرسید گوید
دی مرا عاشقکی گفت غزل میگوییگفتم از مدح و هجا دست بیفشاندم هم
گفت چون گفتمش آن حالت گمراهی رفتحالت رفته دگر باز نیاید ز عدم
غزل و مدح و هجا هرسه بدان میگفتمکه مرا شهوت و حرص و غضبی بود بهم
این یکی شب همه شب در غم و اندیشهٔ آنکز کجا وز که و چون کسب […]

خواجوی کرمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷
چشم پرخواب گشودی و ببستی خوابمو آتش چهره نمودی و ببردی آبم
آنچنان تشنه لعل لب سیراب توامکاب سرچشمهٔ حیوان نکند سیرابم
دوش هندوی تو در روی تو روشن میگفتکه مرا بیش مسوزان که قوی در تابم
آرزو میکندم با تو شبی در مهتابکه بود زلف سیاهت شب و رخ مهتابم
من مگر چشم تو در خواب ببینم هیهاتاین […]

خواجوی کرمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹
ای تنم کرده ز غم موئی و در مو زده خموی دلم یک سر مو وز سر موئی شده کم
گر دلم باک ندارد ز غم عشق چه باکور غمم دست ندارد ز دل خسته چه غم
هم دل گرم گرم نیست درین ره همدلهم دم مرد گرم نیست درین غم همدم
پیش چشمم ز حیا آب شود […]

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۷
این چنین واله و شیدا که ز عشق تو منم
حاش لله که بود بی تو سر زیستنم
زارم از هجر تو کو بخت که همراه صبا
خویش را چون خس و خاشاک به کویت فکنم
تا رسیدی به من آواز سپاه تو گهی
وه چه بودی به سر راه تو بودی وطنم
جان ندانم که دگر جای کجا خواهد ساخت
این […]

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵
چون ز فیض رشحات نم باران قدم
سربرافراخت نی از خاک نیستان عدم
کرد در خود نظری دید قبایی زقصب
تنگ بر قامت او دوخته خیاط کرم
لیک دانست که باپای فرو رفته به گل
هست در زیر قبا صد گره و بند به هم
گفت یارب بگشا این گره و بند وبده
دست لطفی که برآرم زگل و آب قدم
نایی اش […]

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات (گزیدهٔ ناقص) » گزیدهٔ غزل ۴۴۷
عذر تقصیر بخواهیم که از خدمت رفتگر خدا خواسته باشد که به خدمت برسیم
میخلی روز و شب اندر دل آزردهٔ منبه چه مشغول شوم کز تو فراموش کنم

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات (گزیدهٔ ناقص) » گزیدهٔ غزل ۴۴۸
من که پا تابهٔ همت کنم از اطلس چرخافسر جم نگر این ژنده که بر سر بستم
عقل گوید پارسایی پیشه کنمست عشقم پارسایی چون کنم

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات (گزیدهٔ ناقص) » گزیدهٔ غزل ۴۵۰
من که پا تا بهٔ همت کنم از اطلس چرخافسر جم نگر این ژنده که بر سر بستم
عقل گوید پارسایی پیشه کنمست عشقم پارسایی چون کنم

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۰
بس که چون سایهام از روز ازل تیره رقم
خط پیشانی من گم شده در نقش قدم
عشق هر سو کشدم چاره همان تسلیم است
غیر خورشید پر و بال ندارد شبنم
قطع خود کردهام از خیر و شرم هیچ مپرس
خط کشد بر عمل خود چو شود دست قلم
راحت از عالم اسباب تغافل دارد
مژه بی دوختن چشم نیاید بر […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۳
رفت فرصت ز کف اما من حیرتزده هم
آنقدر دست ندارمکه توان سود بهم
حیرتم گشت قفس ورنه درین عبرتگاه
چون نگاهم همه تن جوهر آیینهٔ رم
شمع عبرتگه دل نالهٔ داغ آلودست
بایدم شاخ گلی کرد درین باغ علم
سر خورشید به فتراک هوا میبندد
گردنی کز ادب تیغ تو میگردد خم
بیخودی گر ببرد خامهام از چنگ شعور
وصف چشمت به خط […]

شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۷
نظری می کنم و وجه خدا می بینم
روی آن دلبر بی روی و ریا می بینم
بر جمالش همگی صورت جان می نگرم
وز کمالش همه تن لطف و وفا می بینم
نه به خود می نگرم صنع خدا تا دانی
بلکه من صنع خدا را به خدا می بینم
ترک آن قامت و بالاش نگویم به بلا
گرچه از قامت […]

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۸
موسم عید و لب دجله و بغداد خُرَم
بوی ریحان و فروغ قدح و لاله به هم
همه جمع اند و به یک جای مهیا شدهاند
از پی عشرت شاه عرب و شاه عجم
رکن اسلام ملک شاه جهانگیر شهی
که امام ملکان است و خداوند اُمم
اندر آن وقت که بر لوح قلم رفت همی
فخر کردند به پیروزی او لوح […]

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۰۱
پیش از این بار خدایان و بزرگان عجم
گر همی بنده خریدند به دینار و درم
اندرین دولت صدری به وزارت بنشست
که همه ساله خَرَد بنده به احسان و کرم
فَخرِ ملت شرفالدین و قوامُالْاِسلام
سیّد عصر و امام وزرا صَدْرِ امم
صاحب عادل ابوطاهر سعدبن علی
که شد از سعد و عُلو در همه آفاق علم
آنکه هست از هنرش صدر […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۳
دلبرا شیفته ی قامت و بالای توام
کشته ی غمزه ی مستانه ی شهلای توام
روز نوروز و همه خلق به خود مشغولند
من مشتاق در اندیشه ی سودای توام
نکنم شیفتگی پس چه کنم معذورم
نشنوم پند که در بند همه جای توام
این محال است که گر چند بکوشم بسیار
صبر ممکن شود از روی دل آرای توام
از توام صبر […]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۴
صفت زلف کجت راست نباید به قلم
مه نو باشد از ابروی تو بسیاری کم
تو به خوبی نه چنانی که شکیب از تو توان
همه سودای تو دارنده و من غمزده هم
با همه رنج غریبی و غم تنهائی
چون غم عشق توام مونس جانست چه غم
کش عشقه تو هرگز نکند باده حیات
خسته نیغ نو قطعا نپذیرد مرهم
چشمم ار […]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۲
ما درین شهر به دام صنمی در بندیم
که به دشنام ازو شاد و به غم خرسندیم
در غم فرقت او ناله کنان با دل ریش
گه گهی زار بگرییم و گهی می خندیم
همچو پرگار ز باریم جدا سرگران
تا درین دایره کی باز به هم پیوندیم
از دل سوخته ما چه خبر دارد شمع
بیش ازین نیست که در گریه […]

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
نه من از تنگی دام است که در فریادم
می بنالم که بسر وقت رسد صیادم
سیر شد زینچمن سبز دل ناشادم
کاش میکرد بخود روی قفس صیادم
تیر کز شست بشد باز نگردد کمان
پند پیران چکنم منکه دل از کف دارم
گشت دور فلک از منت تعمیر مرا
خنک آنروز که سیلی برد از بنیادم
منکه از خلد برین دل نگران […]
