حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲
گر بود عمر به میخانه رسم بار دگربجز از خدمت رندان نکنم کار دگر
خرم آن روز که با دیده گریان برومتا زنم آب در میکده یک بار دگر
معرفت نیست در این قوم خدا را سببیتا برم گوهر خود را به خریدار دگر
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناختحاش لله که روم من ز پی […]

وحشی » گزیده اشعار » غزلیات » غزل ۲۲۶
جستم از دام ، به دام آر گرفتار دگرمن نه آنم که فریب تو خورم بار دگر
شد طبیب من بیمار مسیحا نفسیتو برو بهر علاج دل بیمار دگر
گو مکن غمزهٔ او سعی به دلداری مازانکه دادیم دل خویش به دلدار دگر
بسکه آزرده مرا خوشترم از راحت اوستگر سد آزار ببینم ز دل آزار دگر
وحشی از […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۱
یار با ما نه چنان بود که هر بارِ دگر
ترک ما کرد گرفتهست مگر یارِ دگر
وعدۀ وصل همیداد و نمیکرد وفا
داشت هر روز بیاراسته بازارِ دگر
گفته بود از منش اینبار دری نگشاید
گو برو از پیِ یاری دگر و کارِ دگر
از خدا شرم ندارد که روا میدارد
هر نفس بر تنِ رنجورِ من آزارِ دگر
میروم دامنِ دلچاک […]

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
ما ندیدیم به جز چشم تو خونخوار دگر
هر نفس در پی آزار دلِ زار دگر
گر بریزد همه غمهای جهان بر سر ما
ما نخواهیم به جز عشق تو غمخوار دگر
نیم جانی است که باید به تو تسلیم کنم
غیر ازین نیست مرا با تو سر و کار دگر
