گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۱

 

یار با ما نه چنان بود که هر بارِ دگر

ترک ما کرد گرفته‌ست مگر یارِ دگر

وعدۀ وصل همی‌داد و نمی‌کرد وفا

داشت هر روز بیاراسته بازارِ دگر

گفته بود از منش این‌بار دری نگشاید

[...]

حکیم نزاری
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲

 

گر بُوَد عمر، به میخانه رَسَم بارِ دِگَر

بجز از خدمتِ رندان نکنم کارِ دِگَر

خُرَّم آن روز که با دیدهٔ گریان بِرَوَم

تا زنم آب درِ میکده یک بارِ دگر

معرفت نیست در این قوم خدا را سَبَبی

[...]

حافظ
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۲

 

چشم عاشق کش او کشت مرا بار دگر

گوئیا نیست بجز قصد منش کار دگر

بسته دام غم عشق بسی هست ولیک

همچو من نیست در این دام گرفتار دگر

من نیارم که کنم در رخ اغیار نظر

[...]

حسین خوارزمی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸ - تتبع خواجه

 

غیر ازو نیست مرا در دو جهان یار دگر

جز ویم یار دگر جز غم او کار دگر

من نه آن بلبلم ای گل که دو صد خار جفا

گر خلد از تو کنم روی به گلزار دگر

نکنم کفر قبول ار کندم پیر مغان

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

جستم از دام ، به دام آر گرفتار دگر

من نه آنم که فریب تو خورم بار دگر

شد طبیب من بیمار مسیحا نفسی

تو برو بهر علاج دل بیمار دگر

گو مکن غمزهٔ او سعی به دلداری ما

[...]

وحشی بافقی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

هر دم ای یار ز تو می کشم آزار دگر

چه کنم نیست به غیر تو مرا یار دگر

جز تو دلدار دگر نیست و گر باشد نیست

دل دیگر که دهم جز تو به دلدار دگر

هست ای یار جفاکار بسی یار اما

[...]

رفیق اصفهانی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۵۲

 

گر بسر منزل جانان برسم بار دگر

بجز از آنکه دهم جان نکنم کار دگر

آنکه در دایره دل بودم مرکز جان

کشدم بهر چه هر لحظه بپرگار دگر

گرچه خوبان همه آیند بدلداری پیش

[...]

نورعلیشاه
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۲ - حافظ شیرازی قُدِّسَ سِرُّه

 

گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر

به جز از خدمت رندان نکنم کارِدگر

معرفت نیست در این قوم خدایا مددی

تا برم گوهر خود را به خریدار دگر

راز سربستهٔ ما بین که به دستان گفتند

[...]

رضاقلی خان هدایت
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

هر زمان بر دل ما می کنی آزار دگر

جز دل آزاری ما نیست توراکار دگر

نتوان داد زآزار تودل را تسکین

نتوانم که دهم دل به دل آزار دگر

گلرخی غنچه لبی سروقدی سنبل موی

[...]

بلند اقبال
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

ما ندیدیم به جز چشم تو خونخوار دگر

هر نفس در پی آزار دلِ زار دگر

گر بریزد همه غمهای جهان بر سر ما

ما نخواهیم به جز عشق تو غمخوار دگر

نیم جانی است که باید به تو تسلیم کنم

[...]

غبار همدانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

روزی ار غم برود نیست مرا یار دگر

در کجا جویم از اینگونه وفادار دگر

هر کسی را بجهان مونس و غمخواری هست

غیر غم نیست مرا مونس و غمخوار دگر

سوزنی هم به ره عشق ندارم با خویش

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode