گنجور

 
وحشی بافقی

جستم از دام ، به دام آر گرفتار دگر

من نه آنم که فریب تو خورم بار دگر

شد طبیب من بیمار مسیحا نفسی

تو برو بهر علاج دل بیمار دگر

گو مکن غمزهٔ او سعی به دلداری ما

زانکه دادیم دل خویش به دلدار دگر

بسکه آزرده مرا خوشترم از راحت اوست

گر سد آزار ببینم ز دل آزار دگر

وحشی از دست جفا رست دلت واقف باش

که نیفتد سرو کارت به جفا کار دگر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۲۲۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حکیم نزاری

یار با ما نه چنان بود که هر بارِ دگر

ترک ما کرد گرفته‌ست مگر یارِ دگر

وعدۀ وصل همی‌داد و نمی‌کرد وفا

داشت هر روز بیاراسته بازارِ دگر

گفته بود از منش این‌بار دری نگشاید

[...]

حافظ

گر بُوَد عمر، به میخانه رَسَم بارِ دِگَر

بجز از خدمتِ رندان نکنم کارِ دِگَر

خُرَّم آن روز که با دیدهٔ گریان بِرَوَم

تا زنم آب درِ میکده یک بارِ دگر

معرفت نیست در این قوم خدا را سَبَبی

[...]

حسین خوارزمی

چشم عاشق کش او کشت مرا بار دگر

گوئیا نیست بجز قصد منش کار دگر

بسته دام غم عشق بسی هست ولیک

همچو من نیست در این دام گرفتار دگر

من نیارم که کنم در رخ اغیار نظر

[...]

امیرعلیشیر نوایی

غیر ازو نیست مرا در دو جهان یار دگر

جز ویم یار دگر جز غم او کار دگر

من نه آن بلبلم ای گل که دو صد خار جفا

گر خلد از تو کنم روی به گلزار دگر

نکنم کفر قبول ار کندم پیر مغان

[...]

رفیق اصفهانی

هر دم ای یار ز تو می کشم آزار دگر

چه کنم نیست به غیر تو مرا یار دگر

جز تو دلدار دگر نیست و گر باشد نیست

دل دیگر که دهم جز تو به دلدار دگر

هست ای یار جفاکار بسی یار اما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه