جستم از دام ، به دام آر گرفتار دگر
من نه آنم که فریب تو خورم بار دگر
شد طبیب من بیمار مسیحا نفسی
تو برو بهر علاج دل بیمار دگر
گو مکن غمزهٔ او سعی به دلداری ما
زانکه دادیم دل خویش به دلدار دگر
بسکه آزرده مرا خوشترم از راحت اوست
گر سد آزار ببینم ز دل آزار دگر
وحشی از دست جفا رست دلت واقف باش
که نیفتد سرو کارت به جفا کار دگر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از گرفتار شدن دوباره در عشق صحبت میکند و میگوید که دیگر فریب نمیخورد. او به حالتی اشاره میکند که طبیب (مسیحا) خود بیمار شده و دلش را به کسی دیگر سپرده است. شاعر از محبوبش میخواهد که دیگر با چشمغلتهها و ناز و کرشمههایش سعی در دلداری او نکند، زیرا دلش را به شخص دیگری داده است. همچنین اشاره میکند که حتی اگر آزار ببیند، از راحتی او رنج بیشتری را تحمل میکند. در انتها، به خود و محبوبش هشدار میدهد که از درد و جفا دور بمانند تا به اشتباه دیگری گرفتار نشوند.
هوش مصنوعی: از دام آزاد شدم و حالا گرفتار دامی دیگر شدهام. من دیگر آن شخصی نیستم که دوباره فریب تو را بخورم.
هوش مصنوعی: طبیب من خود به بیماری مبتلا شده است و ای مسیحا، به خاطر درمان دل من، به سراغ بیمار دیگری برو.
هوش مصنوعی: بگو که نرمی و شیرینی رفتار او نمیتواند ما را دلداری دهد، چرا که ما قبلاً دلمان را به کسی دیگر سپردهایم.
هوش مصنوعی: من آنقدر از آزار و درد و رنج رنجیدهام که حالا دیگر آرامش او برایم دلچسبتر است. اگر درد و رنجی را از دل کسی ببینم، از آن هم رنجیدهتر میشوم.
هوش مصنوعی: ای وحشی، از دست ظلم و ستم رهایی یافتهای. اما مراقب باش که در آینده زحماتت به خاطر بیوفایی دیگری هدر نرود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
یار با ما نه چنان بود که هر بارِ دگر
ترک ما کرد گرفتهست مگر یارِ دگر
وعدۀ وصل همیداد و نمیکرد وفا
داشت هر روز بیاراسته بازارِ دگر
گفته بود از منش اینبار دری نگشاید
[...]
گر بُوَد عمر، به میخانه رَسَم بارِ دِگَر
بجز از خدمتِ رندان نکنم کارِ دِگَر
خُرَّم آن روز که با دیدهٔ گریان بِرَوَم
تا زنم آب درِ میکده یک بارِ دگر
معرفت نیست در این قوم خدا را سَبَبی
[...]
چشم عاشق کش او کشت مرا بار دگر
گوئیا نیست بجز قصد منش کار دگر
بسته دام غم عشق بسی هست ولیک
همچو من نیست در این دام گرفتار دگر
من نیارم که کنم در رخ اغیار نظر
[...]
غیر ازو نیست مرا در دو جهان یار دگر
جز ویم یار دگر جز غم او کار دگر
من نه آن بلبلم ای گل که دو صد خار جفا
گر خلد از تو کنم روی به گلزار دگر
نکنم کفر قبول ار کندم پیر مغان
[...]
هر دم ای یار ز تو می کشم آزار دگر
چه کنم نیست به غیر تو مرا یار دگر
جز تو دلدار دگر نیست و گر باشد نیست
دل دیگر که دهم جز تو به دلدار دگر
هست ای یار جفاکار بسی یار اما
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.