گنجور

 
صغیر اصفهانی

روزی ار غم برود نیست مرا یار دگر

در کجا جویم از اینگونه وفادار دگر

هر کسی را بجهان مونس و غمخواری هست

غیر غم نیست مرا مونس و غمخوار دگر

سوزنی هم به ره عشق ندارم با خویش

خار از پای درآرم به سر خار دگر

ماه من با همه بی مهری و دلسردی تو

نبود گرم چو بازار تو بازار دگر

آمدی کشتی و افکندی و رفتی آخر

بر سر کشتهٔ خود کن گذری بار دگر

بعد دیدار توام دیده مبیناد جهان

گر کنم دیدهٔ دل باز به دیدار دگر

گر تو را هست چو من عاشق دلداده بسی

بخدا نیست مرا غیر تو دلدار دگر

ز آه من سوخت جهانی و ندانم چه شود

اگر از سینه کشم آه شرر بار دگر

بلبل گلشن عشقم من وزین باغ صغیر

نتوانم که کنم روی به گلزار دگر