گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید (گزیدهٔ ناقص) » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - قطعهٔی گفته‌ام که دیوانیست

 

دلم از نیستی چو ترسانیست

تنم از عافیت هراسانیست

در دل از تف سینه صاعقه‌ایست

بر تن از آب دیده توفانیست

گه دلم باد تافته گوییست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید (گزیدهٔ ناقص) » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - کار من بین که چون شگفت افتاد

 

روزگاری است سخت بی‌بنیاد

کس گرفتار روزگار مباد

شیر بینم شده متابع رنگ

باز بینم شده مطاوع خاد

نه به جز سوسن ایچ آزادست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید (گزیدهٔ ناقص) » قصیدهٔ شمارهٔ ۹

 

چون منی را فلک بیازارد

خردش بی‌خرد نینگارد؟

هر زمانی چو ریگ تشنه‌ترم

گرچه بر من چو ابر غم بارد

چون بیفسایدم چو مار، غمی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید (گزیدهٔ ناقص) » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - درد و تیمار دختر و پسرم

 

تیر و تیغ است بر دل و جگرم

درد و تیمار دختر و پسرم

هم بدینسان گدازدم شب و روز

غم وتیمار مادر و پدرم

جگرم پاره است و دل خسته

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قطعات (گزیدهٔ ناقص) » شمارهٔ ۵ - بر تو سید حسن دلم گرید

 

بر تو سیدحسن دلم گرید

که چو تو هیچ غمگسار نداشت

تن من زار بر تو می‌نالد

که تنم هیچ چون تو یار نداشت

زان ترا خاک در کنار گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قطعات (گزیدهٔ ناقص) » شمارهٔ ۹ - زشت باشد که شعر گوید کس

 

در وفات محمد علوی

خواستم زد به نظم یک دو نفس

باز گفتم که در جهان پس از او

زشت باشد که شعر گوید کس

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قطعات (گزیدهٔ ناقص) » شمارهٔ ۱۶

 

ای دلارای روزن زندان

دیدگان را نعیم جاویدی

بی‌محاق و کسوف بادی از آنک

شب مرا ماه و روز خورشیدی

همه سعدم تویی از آن که مرا

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - وصف شب و ستارگان آسمان و ستایش علی الخاص

 

دوش در روی گنبد خضرا

مانده بود این دو چشم من عمدا

لون انفاس داشت پشت زمین

رنگ زنگار داشت روی هوا

کلبه ای بود پر ز در یتیم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - هم در مدح سلطان محمود

 

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - هم در مدح او

 

قوت روح خون انگور است

تن پر از فتنه گشت و معذور است

آن نبید اندر آن قدح که به وصف

جان در جسم و نار در نور است

همچو زنبور شد زبان گز و باز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - حسب حال خویش گوید

 

این چنین رنج کز زمانه مراست

هیچ دانی که در زمانه کراست

هر چه در علم و فضل من بفزود

همچنانم ز جاه و مال بکاست

نیستم عاشق از چه رخ زردم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - در مدح ابونصر پارسی و شرح گرفتاری

 

از پس من غمست و پیش غم است

ز بر من نمست و زیر نم است

این دل بسته خسته درد است

وین تن خسته بسته الم است

عجبا هر چه بیش می نالم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - مدیح عبدالحمید بن احمد

 

جشن اسلام عید قربانست

شاد ازو جان هر مسلمانست

خانه گویی ز عطر خرخیز است

دشت گویی ز حسن بستانست

باد فرخنده بر خداوندی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - شکایت از اوضاع و مدح عمید حسن

 

هیچ کس را غم ولایت نیست

کار اسلام را رعایت نیست

نیست یک تن درین همه اطراف

که درو وهن را سرایت نیست

کارهای فساد را امروز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در رثای سید حسن

 

بر تو سید حسن دلم سوزد

که چو تو هیچ غمگسار نداشت

تن من زار بر تو می نالد

که تنم هیچ چون تو یار نداشت

زان تو را خاک در کنار گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - در آغاز گرفتاری ساخته است

 

تا مرا بود بر ولایت دست

بودم ایزد پرست و شاه پرست

امر شه را و حکم الله را

نبدادم به هیچ وقت از دست

دل به غزو و به شغل داشتمی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - حسب حال

 

دلم از نیستی چو ترسا نیست

تنم از عافیت هراسانیست

در دل از تف سینه صاعقه ایست

بر تن از آب دیده طوفانیست

گه دلم باد تافته گوئیست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - باز در ستایش او

 

شهریارا خدای یار تو باد

شهریاری همیشه کار تو باد

شاه مسعودی و سعود فلک

از فلک پیش تو نثار تو باد

نوبت نوبهار دولت تست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - در ستایش یکی از صدور و شرح گرفتاری خویش

 

تا تو را در جهان بقا باشد

عز و اقبال در قفا باشد

ای بزرگی که تابش خورشید

پیش رای تو چون سها باشد

هر بزرگی که در جهان بینند

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - گله از اختران آسمان و توصیف صبح

 

زیور آسمان چو بگشایند

کله های هوا بیارایند

کوه را سر به سیم درگیرند

دشت را رخ به زر بیندایند

زنگ ظلمت به صیقل خورشید

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳
۱۱