گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

گرنه در خورد یار دیرین است

تلخکامی به جان شیرین است

تا تو از چهره شرم مهر شدی

اشک ما نیز رشک پروین است

دل سرگشته ام به چنبر عشق

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

لبت از بس لطیف و شیرین است

دلت از بس گران و سنگین است

دلت آیات کوه فرهاد است

لبت آفات لعل شیرین است

چون فرازد قد و فروزد چهر

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

خون به رخسارم از جهان بین است

شرح حالم ببین چه رنگین است

اشکم افکنده راز خفیه به روی

چه کنم کار مدعی این است

از غمم بهره داد و این احسان

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

سرخوشم با لبت که نوشین است

ای دریغ از دلت که سنگین است

در میان نیست و ز بیان پیداست

این میان نیست نون تنوین است

تیغ ابروی و نافه گیسویت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

گرچه این فن خلاف آیین است

منت از عارضت برآیین است

کلکم انواع نعت آنچه نگاشت

نزد حسن تو عین تهجین است

ذقن و چهر و چشم و غمزه و زلف

[...]

صفایی جندقی
 

نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۱ - قطعه

 

آمد آهسته شب به بستر من

دلبری کافت دل و دین است

گفتمش کیست که هان که در شب تار

اینچنین شب روی نه آئین است

اسم شب ده و گرنه دزد دلی

[...]

نیر تبریزی
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۱ - در نیکامی و بدنامی می گوید

 

این‌چنین کس، سزای نفرین است

بدترینی که گفته‌اند این است ‌!

ملک‌الشعرا بهار
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۲۷ - آتش

 

گاه سرد است و گه آتشین است

خوی هر آتشین‌چهره این است

رهی معیری
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode