باز چون رو به جانب او تافت

اثری زو بجز خیال نیافت

شاه ازو آن شگفت را دریافت

پرده در رفع آن شگفت شکافت

آفت باد بی نیازی یافت

روی ازین صورت مجازی تافت

پنجه افتاب را برتافت

به یک انگشت قرص مه بشکافت

نور معراج در دل شب تافت

مصطفی آن‌‌چه یافت در شب یافت

سبزه از بس که رشته با هم بافت

چون سطرلاب سبز بر هم تافت

آن که طبعم چو فرصتی دریافت

به ثنا گوییش دو اسبه شتافت

گر بدی حامی من الطافت

کی تغافل نمودی انصافت

هر که رو از وجود محدث تافت

ره به کنجی از آن مثلث یافت

چون هوا زآفتاب گرمی یافت

گرمی‌اش بر وجود کوزه بتافت

بی سبب خامه را جگر نشکافت

هیبت نام او به جانش تافت

بی سبب خامه را جگر نشکافت

هیبت نام او به جانش تافت

باید آن گنج خانه را دریافت

شکمش بر درید و سینه شکافت

گر سکندر بشام تیره نیافت

در دل ما بروز روشن تافت

موش چون حالِ شیر را دریافت

از برایِ خلاصِ او بشتافت