گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۰

 

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم

که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند

آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم

من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵

 

یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان

وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان

دل آزرده ما را به نسیمی بنواز

یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان

ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷

 

شاه شمشادقدان خسرو شیرین‌دهنان

که به مژگان شکند قلب همه صف‌شکنان

مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت

گفت ای چشم و چراغ همه شیرین‌سخنان

تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱

 

خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن؟

تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن

غم دل چند توان خورد؟ که ایام نماند

گو نه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن؟

مرغ کم‌حوصله را گو غم خود خور که بر او

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴

 

می‌فکن بر صف رندان نظری بهتر از این

بر در میکده می‌کن گذری بهتر از این

در حق من لبت این لطف که می‌فرماید

سخت خوب است ولیکن قدری بهتر از این

آن که فکرش گره از کار جهان بگشاید

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷

 

مزرعِ سبزِ فلک دیدم و داسِ مه نو

یادم از کِشتهٔ خویش آمد و هنگامِ درو

گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید

گفت با این همه از سابقه نومید مشو

گر رَوی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰

 

ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه؟

مست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه؟

زلف در دست صبا، گوش به فرمان رقیب

این چنین با همه درساخته‌ای یعنی چه؟

شاهِ خوبانی و منظور گدایان شده‌ای

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۲

 

ای که با سلسلهٔ زلف دراز آمده‌ای

فرصتت باد که دیوانه‌نواز آمده‌ای

ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت

چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده‌ای

پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۳

 

دوش رفتم به در میکده خواب‌آلوده

خرقه تر دامن و سجّاده شراب‌آلوده

آمد افسوس‌کنان مغبچهٔ باده‌فروش

گفت بیدار شو ای رهرو خواب‌آلوده

شست و شویی کن و آن‌گه به خرابات خِرام

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸

 

ای که در کوی خرابات مقامی داری

جم وقت خودی ار دست به جامی داری

ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز

فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری

ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹

 

ای که مهجوری عشاق روا می‌داری

عاشقان را ز بر خویش جدا می‌داری

تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب

به امیدی که در این ره به خدا می‌داری

دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰

 

روزگاریست که ما را نگران می‌داری

مخلصان را نه به وضع دگران می‌داری

گوشهٔ چشمِ رضایی به منت باز نشد

این‌چنین عزت صاحب‌نظران می‌داری

ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نگار

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵

 

عمر بگذشت به بی‌حاصلی و بوالهوسی

ای پسر جام می‌ام ده که به پیری برسی

چه شکرهاست در این شهر که قانع شده‌اند

شاهبازان طریقت به مقام مگسی

دوش در خیل غلامان درش می‌رفتم

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶

 

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی

که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸

 

ای دل آن‌دم که خراب از می گلگون باشی

بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی

در مقامی که صدارت به فقیران بخشند

چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۷

 

زان می عشق، کز او پخته شود هر خامی

گرچه ماه رمضان است بیاور جامی

روزها رفت که دست من مسکین نگرفت

زلف شمشادقدی، ساعد سیم‌اندامی

روزه هرچند که مهمان عزیز است ای دل

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۲

 

احمد الله علی معدلة السلطان

احمد شیخ اویس حسن ایلخانی

خان بن خان و شهنشاه شهنشاه نژاد

آن که می‌زیبد اگر جان جهانش خوانی

دیده نادیده به اقبال تو ایمان آورد

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۰

 

ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی

سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی

دردمندان بلا زهر هلاهل دارند

قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی

رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱

 

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی

خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی

آخرالامر گل کوزه‌گران خواهی شد

حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی

گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴

 

تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی

ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی

به خدایی که تویی بنده بگزیده او

که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی

گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست

[...]

حافظ
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode