گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۷

 

به که چندی دل ما خامشی انشا باشد

جرس قافلهٔ بی‌نفسیها باشد

تا کی ای بیخبر از هرزه‌خروشیهایت

کف افسوس خموشی لب گویا باشد

گوشهٔ بیخبری وسعت دیگر دارد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۸

 

تا در آیینهٔ دل راه نفس واباشد

کلفت هر دو جهان در گره ما باشد

صبح شبنم ثمر باغچهٔ نیرنگیم

خنده وگریهٔ ما از همه اعضا باشد

گامها بسکه تر از موج سراب است اینجا

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۶

 

عشق هرجا ادب‌آموز تپیدن باشد

خون بسمل عرق شرم چکیدن باشد

مزرع نیستی‌، آرایش تخم شرریم

آفت حاصل ما عرض دمیدن باشد

شوق مفت است که در راه کسی می‌پوییم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۳

 

لب بی‌صرفه نوا جهل سبق می‌باشد

خامه شایان عرق در خور شق می‌باشد

با ادب باش که در انجمن یکتایی

دعوی باطلت اندیشهٔ حق می‌باشد

بلبلان قصه مخوانید که در مکتب عشق

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۴

 

نقش نیرنگ جهان جوهر رم می‌باشد

صفحهٔ آینه تمثال رقم می‌باشد

یاس انگشت‌نما را ندهی شهرت جاه

موی ماتم‌زده بر فرق علم می‌باشد

ربط احباب در این بزم ندامت‌خیزست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۵

 

پیر خمیازه‌کش وضع جوان می‌باشد

حسرت تیر در آغوش ‌کمان می‌باشد

نوبهار چمن عمر همین خاموشی‌ست

گفتگو صرصر تمهید خزان می‌باشد

غفلت از منتظر وصل خیالی است محال

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۶

 

راحت دل ز نفس بال‌فشان می‌باشد

آب این آینه چون باد روان می‌باشد

شعله‌ها رنگ به خاکستر ما باخته است

شور پرواز درن سرمه نهان می‌باشد

سادگی جنس چو آیینه دکانی داریم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۲

 

جگری آبله زد تخم غمی پیدا شد

دلی آشفت غبار المی پیدا شد

صفحهٔ‌سادهٔ هستی خط‌ نیرنگ نداشت

خیرگی کرد نظرها رقمی پیدا شد

نغمهٔ پردهٔ دل مختلف آهنگ نبود

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵۷

 

پیر گردیدم و هستی سبب ننگ نشد

چون‌کمان‌، خانهٔ بی‌بام و درم تنگ نشد

الفت دل نه همین حایل عزم نفس است

آبله پای که بوسید که او لنگ نشد

بی‌صفا محرمی خویش چه امکان دارد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۴

 

فالی از داغ زدم دل چمن‌آیین آمد

ورق ‌لاله‌ به‌ یک نقطه چه ‌رنگین ‌آمد

جرأت سعی‌، دماغ تپش‌آرایی کیست

پای خوابیدهٔ ما آبله بالین آمد

چون دو ابرو که نفس سوختهٔ ربط همند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۵

 

گل به سر، جام به کف‌، آن چمن‌ آیین آمد

میکشان مژده‌، بهار آمد و رنگین آمد

طبعم از دست زبان‌سوز تبی داشت چو شمع

عاقبت خامشی‌ام بر سر بالین آمد

نخل‌ گلزار محبت ثمر عیش نداد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۹

 

رشته بگسیخت نفس زیر و بم ساز نماند

گوش ما باز شد امروز که آواز نماند

واپسی بین‌ که به صد کوشش ازین قافله‌ها

بازماندن دو قدم نیز ز ما باز نماند

ترک جرأت‌ کن اگر عافیتت می‌باید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۴

 

بسکه بیمارتو بر بستر غم یکرو ماند

یاد گرداندن اگر داشت ته پهلو ماند

زندگی رفت ولی پاس وفا را نازم

کز قد خم به سر سایهٔ آن ابرو ماند

چون مه نو همه را پیش‌کماندار قضا

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۰

 

پی تحقیق کسانی که گرو تاخته‌اند

همه چون صبح به خمیازه نفس باخته‌اند

عاجزی‌کسب‌کمال است‌که یکسر چو هلال

تیغ‌بازان تعین سپر نداخته‌اند

حسن خورشید ازل در نظراما چه علاج

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۱

 

در بساطی که دم تیغ ادب آخته‌اند

بی‌نیازان سر و گردن به خم افراخته‌اند

نه فلک را به خود افتاده‌سر وکار جدال

عرصه خالی و ز حیرت سپر انداخته‌اند

در مقامی‌که دل و دیده و دیدار یکیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶۵

 

آرزو سوخت نفس آینهٔ دل بستند

جاده پیچید به خود صورت منزل بستند

حیرت هر دو جهان درگرو هستی ماست

یکدل ینجا به صد آیینه مقابل بستند

پیش از ابجاد، فنا آینهٔ ما گردید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶۶

 

غافلی چند که نقش حق وباطل بستند

هرچه بستند بر این طاق و سرا، دل بستند

سعی غواص در این بحر جنون‌پیمایی‌ ست

آرمیدن‌گهری بود به ساحل بستند

چون سحر مرهم کافور شهیدان ادب

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۲

 

حسرت زلف توام بود شکستم دادند

وصل می‌خواستم آیینه به دستم دادند

بیخود شیوهٔ نازم که به یک ساغر رنگ

نُه فلک گردش از آن نرگس مستم دادند

دل خون‌ گشته‌ که آیینهٔ درد است امروز

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۴

 

تا شدم ‌گرم طلب عجز درایم‌ کردند

گام اول چو سرشک آبله پایم ‌کردند

چه توان‌کرد زمینگیری تسلیم رساست

خشت فرسودهٔ این کهنه سرایم کردند

ننگ عریانی‌ام از اطلس افلاک نرفت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۵

 

حاصل عافیت آنها که به دامن‌کردند

چو خموشی نفس سوخته خرمن کردند

دل ز هستی چه خیال است مکدر نشود

از نفس‌خانهٔ این آینه روشن کردند

شعلهٔ دردم و تنن لاله‌ستان می‌جوشم

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۱
sunny dark_mode