گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۶

 

می که نفع است درو در خوردست

گرچه بیش از همه بدنام و دنی است

خار کو ما در گلبرگ طری است

ز آنچه آزار کند سوختنی است

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۴۵

 

ای وجودت سبب راحت و آسایش خلق

به وجودت ابدا زحمت و رنجی مرساد

از ره راستی اندر چمن دین سروی

خاطرت باد چو سرو از همه بندی آزاد

گرچه از هستی ما عارضه‌ات گرد انگیخت

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۴۶

 

ای یاد حضرتت چو قدح مایه نشاط

طبع جهان به خرمی دولت تو شاد

آن لفظ وعده‌ای که پی آن محقرست

حاشا که از ضمیر منیرت رود زیاد

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۵۳

 

هدهد نامه رسان تاج کرامت بر سر

نامه‌ای دوش به سلمان ز سلیمان آورد

سحری پیک نسیم آمد و از خاک درش

مردم چشم مرا کحل سپاهان آورد

یا ایاز طرف بارگه محمودی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۵۷

 

من که باشم که شوی رنجه به پرسیدن من

این چنین لطف و کرم هم ز شما برخیزد

پادشاهی تو هم عذر تو خواهه ورنه

چه ز دست من درویش گدا برخیزد

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۷۴

 

یا رب این قوم چه دم سرد و چه افسرده

که به دم سردی و افسردگی از دی بترند

خیر قوم همه شان خواجه علاالدین است

که ورا اهل خرد لاشه لاشی شمرند

گر کسی در سرو شکلش نگرد قی بکند

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۸۰

 

شاها وزرایی که امینان امیرند

بی وجه مرا در پی خود چند دوانند

بودند بران عزم که مرسوم رهی را

امسال نرانند و کنون نیز برآنند

هر کیسه که من بر کرمت دوخته بودم

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۸۳

 

اول آن است که چون نیت عزلت دارد

بنده زین دایره جمع جدا خواهد بود

گوشه خانه‌ای امروز وطن خواهد ساخت

کش خداوند جهان خانه خدا خواهد بود

مدتی مالک ملک شعرا بود بحق

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۸۷

 

چون سر چاه بلا باز شود بر یعقوب

حال پیراهن یوسف همه پوشیده شود

باش تا دولت ایام وصال آید باز

بوی پیراهنش از مصر به کنعان شنود

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۸۸

 

دیگر از خرج پرو دخل کمش چندی قرض

هست و فرض است که قرض غرما باز دهد

بنده را غیر در شاه دری دیگر نیست

قرض باید که ز انعام شما باز دهد

وجه این قرض که از من غرما می‌خواهند

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۹۰

 

ای وزیری که فلک حلقه به گوش در توست

خود فلک را چه دری بهتر ازین می‌باید

پرتو رای تو را دید خرد گفت مرا

چه مبارک سحری بهتر ازین می‌باید

توامان چون ز غلامان کمر بسته توست

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۹۲

 

ای وزیری که دلت همت اگر در بندد

گره عقد ز ابروی فلک بگشاید

قدم همت تو تارک کیوان سپرد

چنبر طاعت تو گردن گردون ساید

در زمان قلمت زهره ندارد بهرام

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۹۳

 

دیگر آن است که محبوب جهان سقری شاه

آمد از بندگی شاه که می‌فرماید

رو بگو بنده دیرینه ما سلمان را

که بخواه از کرمم هر چه تو را می‌باید

بنده بر حسب اشارت طلبی کردم و شاه

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۱۷

 

دوش با من خرد از روی نصیحت می‌گفت

کای گرفته ز جهان طبع لطیف تو ملال

پیش ارباب زمان می نروی از چه سبب

بهر قوتی که گریزت نبود در همه حال

گفتمش زانکه درین دور قمر نیست کسی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۱۹

 

اکمل دولت و دین ای شرف منصب تو

در کمال شرف و قدر ازان سوی کمال

زهره را از حسد مجلس لطفت هر شب

بوده از خون شفق جام افق مالامال

تن بدخواه تو دیدم شده غربال به تیر

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۴۴

 

صورت لطف الهی شرف ملت و دین

معدن خلق حسن مظهر حق شاه حسین

شاه پرویز لقا خسرو جم قدر که هست

دل و دستش به همه مذهب و کیشی بحرین

بحر را با دل او عقب قیاسی می‌کرد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۶۰

 

هر که خواهد که بود پیش سلاطین بر پای

همچو شمعش نگریزد ز ثبات قدمی

ادب آن است که گر تیغ نهندش بر سر

بایدش داشت زبان گوش ز هر نیک و بدی

بعد از آن کارش اگر زانکه فروغی گیرد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - در مدحدلشاد خاتون

 

سر سودای سر زلف تو تا در سرماست

همچو مویت دل سودایی ما بی‌سر و پاست

ما چو موی تو همه حلقه بگوشت شده‌ایم

حلقه موی پریشان تو سر حلقه ماست

مو به مو حال پریشانی ما می‌گوید

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - در مدح دلشاد خاتون

 

ای دل! امروز تو را روز مبارک بادست

که جهان خرم و سلطان جهان، دلشاد است

خوش برآ، چون خط دلدار، که در دور قمر

همه اسباب خوشی، دست فراهم دادست

هر پریشانی و تشویش که جمع آمده بود

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در مدح سلطان اویس

 

ای که روی تو به صدبار، ز گل تازه‌ترست

از حیایت به عرق، روی گل تازه ترست

یا رب این شعر سیاه تو چه خوش بافته‌اند!

کش حریر سمن و اطلس گل آسترست

برقع عارض تو عافیت دلها بود

[...]

سلمان ساوجی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode