حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴۰
دل طلب کرد، از آن غمزه، عتابی که مپرس
به اشارت نگهش داد جوابی که مپرس
یک تبسّم، دل مخمور مرا برد ز دست
در قدح لعل لبش داشت شرابی که مپرس
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴۲
بسته پای چو من بی پر و بالی که مپرس
زیر لب دارم ازین عقده، سؤالی که مپرس
جلوهٔ شمع تجلّی، شب هجران تو داشت
با خیال تو، مرا بود وصالی که مپرس
رخت از آن کوی پی عزم سفر می بستم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴۴
غنچه دیدی و دل تنگ ندیدی، افسوس
روی گل دیدی و نیرنگ ندیدی، افسوس
ای که در سایهٔ گل خواب فراغت داری
تپش مرغ شب آهنگ ندیدی، افسوس
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴۷
برده شوریدگیم از خود و صهبا در پیش
طرفه سیلی ست به دنباله و دریا در پیش
سرو نازت، چو به گلگشت گلستان آید
سر ز خجلت فکند، نرگس شهلا در پیش
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴۹
سرفرازی طلب از همّت مردانهٔ عشق
داغ خورشید بود بر سر دیوانهٔ عشق
نیست جز سینهٔ تفسیدهٔ این سوخته دل
سرزمینی که در آن سوخته شد دانهٔ عشق
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۵۱
فرش داغ، ار نشود بستر بیماری دل
سنگ فرسوده شود زیر گرانباری دل
بارها از نفسم بیضهٔ فولاد گداخت
عقده ای عشق ندیده ست به دشواری دل
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۶۲
شمع سان، دیده پرآتش مژه پرنم دارم
داغها بر جگر، از الفت مرهم دارم
نسبم کاش چو یاران دگر جعلی بود
غم عالم ز نسب نامهٔ آدم دارم
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹۸
ای تهیدست، به امّید و امل غره مشو
مزرعی را که نکشتی، نتوان کرد درو
من تنک مایه ام و پیر مغان مستغنی
وای اگر خرقهٔ سالوس نگیرد به گرو
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۴
چون لب نایی و نی، پرده سرایان من و تو
سر افسانه گشاییم، به دستان من و تو
خرّم آن ساعت و آن روز، که چون بلبل و گل
بنشینیم به گلگشت گلستان من و تو
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۸
ای خدا، یار مرا میل خریدارش ده
ور بگیرد کم ما، عاشق بسیارش ده
دل ما را هدف غمزهٔ خونخوارش کن
رگ جان را به کف ناز جفاکارش ده
درد محرومی عاشق نه همین در هجر است
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۲
مکن ای بلبل آزرده دل، از خار گله
گله از هر چه نمایی، بود از یار گله
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳۲
ای که بر دیدهٔ اغیار خرامی داری
یک ره، از ناز نگفتی که غلامی داری
از خمار من خونابه گسارت چه غم است؟
تو که از لعل لب خویش، مدامی داری
مثل خاصان نشماری من دل سوخته را
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳۸
می رود صید دلم، سخت کمانی در پی
نیم جانی به لب و آفت جانی در پی
این چه آیین خرام است نگارا که تو راست؟
سرگران می گذری، دل نگرانی در پی
یا رب از چشم بد خلق گزندت مرساد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۴۰
تا کی از عشوه، فریب دل ناکام دهی
جان ستانی گرو بوسه و دشنام دهی
رنجه کن دست، چو با تیغ و کفن آمده ام
گفته بودی که مراد دل ناکام دهی
ساغری نذر من دلشده، بر خاک فشان
[...]