گنجور

جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۴

 

ناخردمند که بر قاعده طبع رود

همه آداب وی افتد ز ره صدق و صواب

لیک بخرد که به دستور خرد کار کند

شود از حسن کیاست ادب آموز دواب

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۸

 

از گناه تو چو آگاه شود شاه کریم

معترف باش به آن وز کرمش عذر بخواه

مکن انکار گنه زانکه گناه دگر است

بلکه بسیاری ازان هم بتر انکار گناه

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۱۰

 

عذرخواهی بکن و عفو طلب شو چو فتد

رخنه در قاعده یاری یاران قدیم

ور نیاید به هم آن رخنه به گفتار زبان

در عمارتگریش کوش به خشت زر و سیم

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۱۱

 

مرد باید که به لطف سخن و حسن خطاب

طبع ارباب ستم را ز ستم باز آرد

هر لئیمی که ز احسان و کرم رو کرده ست

به فسون سخن او را به کرم باز آرد

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۲

 

پرتو شاهد عشق است جمال دل مرد

کی کند میل جمال آن که به دل نیست جمیل

گر بدین قاعده حجت طلبد نادانی

حجتم بس بود: الجنس الی جنس یمیل

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۶

 

هردو را زیر زمین از سر عزت بردند

تا نه در روز جزا خوار و دژم برخیزند

در ته خاک به یک بسترشان جا کردند

تا به هم شاد بخسبند و به هم برخیزند

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۱۰

 

نوبت خوبی امرد چو سرآید آن به

که پی عشوه بناگوش و ذقن نتراشد

لوح عارض چو شد از موی تراشیده درشت

چوب ساییست که جز صفحه دل نخراشد

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۱۲

 

درد عشق است مرا بهره ز جانان، نخورم

غصه گر زو دگری حسن تجمل بیند

او گلستان جمال است عجب نیست کزو

خارکش خار برد طالب گل گل چیند

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴

 

خواجه بر مال خود آن گونه رحیم است و شفیق

که به چشم شفقت می‌نگرد در همه چیز

گر فتد در بره و میش وی اندک خطری

به فداشان بدهد مادر و فرزند عزیز

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۱۳

 

نامه مردم چشمم ز گنه شسته نشد

گرچه از گریه دو صد بار پر آبش کردم

تا رهد زآتش فردای قیامت امروز

به نظر در رخ زشت تو عذابش کردم

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۴ - انوری

 

دی مرا عاشقکی گفت: غزل می گویی

گفتم: از مدح و هجا دست بیفشاندم هم

گفت: چون گفتمش آن حالت گمراهی بود

حالت رفته دگر باز نیاید ز عدم

غزل و مدح و هجا هر سه ازان می گفتم

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۲۳ - سلمان ساوجی

 

معنی نیک بود شاهد پاکیزه بدن

که به هر چند در او جامه دگرگون پوشند

کسوت عار بود باز پسین خلعت او

گرنه در خوبیش از بیشتر افزون پوشند

هنر است آنکه کهن خرقه پشمین ز برش

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۲

 

هر عوانی که درین بزمگه شر و فساد

تار صد حیله به هر لحظه ازو ساز دهند

به ازان نیست که در موج فنا غوطه خورد

تا وی از خلق خود و خلق ز وی باز رهند

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۱۴

 

ای خوش آن مرد حقیقت که ز پیغام و سلام

رو بتابد به سوی مایده وصل رود

اصل چون روی نماید ز پس پرده فرع

فرع را باز گذارد به سر اصل رود

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۲۲

 

جز به تدبیر خرد از سر خود دفع مکن

با تو شریر اگر شور و شری گیرد پیش

به تضرع مسپر راه خلاصی که به آن

از بدش گر گذرانی بتری گیرد پیش

جامی
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
sunny dark_mode