صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۷ - معجزه حضرت موسی بن جعفر (ع)
شوهرم مرده و میبود ایا عرش سریر
شیر این گاو معاش من و اطفال صغیر
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۷ - معجزه حضرت موسی بن جعفر (ع)
این همان پاست که در کنده هارون شریر
بود نه سال به بغداد به قید زنجیر
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹
تا دلم شد به خم زلف رسای تو اسیر
بازوی عقل مرا کرد جنون در زنجیر
کرده آهوی دلم را به خطای تن من
در نیستان مژه شیر نگاهت نخجیر
از پی صید من از طرّه و ابروی و مژه
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳
تاج شاهی را برداشت هشیوار و دلیر
همچو بهرام ز چنگال و ز دندان دو شیر
ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱ - من گرفتم تو نگیر
زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر
من گرفتم تو نگیر
ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱ - من گرفتم تو نگیر
بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر
یاد آن روز بخیر
ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱ - من گرفتم تو نگیر
چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر
من گرفتم تو نگیر
ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱ - من گرفتم تو نگیر
زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر
من گرفتم تو نگیر
ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱ - من گرفتم تو نگیر
زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر
من گرفتم تو نگیر
ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱ - من گرفتم تو نگیر
خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر
من گرفتم تو نگیر
ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱ - من گرفتم تو نگیر
زن مگیر؛ ار نه شود خوابگهت لای حصیر
من گرفتم تو نگیر
ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱ - من گرفتم تو نگیر
چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر
من گرفتم تو نگیر
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۱۴ - فی رثاء المظلوم سید الشهداء سلام الله علیه
یکطرف اصغر شیرین دهن از ناوک تیر
آب نوشیده و شیر
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵
هر چه خواهم سخن از زلف تو سازم تحریر
درهم افتد خط و گردد همه شکل زنجیر
خواب دیدم که رسیدم به لب آب بقا
ای بت نوش لب این خواب چه دارد تعبیر
نالهٔ من که اثر در دل فولاد کند
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - در تهنیت عید مولود کننده خیبر حیدر صفدر علی علیهالسلام
یا علی کلب پناهنده بکوی تو صغیر
نیست غیر از تو امیدش به صغیر و به کبیر
گرچه خود بهتر از او آگاهی او راز ضمیر
لیک دردی بودش کان نبود چارهپذیر