گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵

 

پردهٔ دیدهٔ من نقش خیالت دارد

دل شوریدهٔ من شوق وصالت دارد

هر کجا ماه رخی در نظرم می آید

نیک می بینم و حسنی ز جمالت دارد

بینوائی که گدای سر کوی تو بود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

صاحب روی نکو منصب دولت دارد

خاصّه خوبی که نشانی ز مروّت دارد

این همه لطف که در ناصیهٔ خورشید است

ذرّه‌ای نیست ز حسنی که جمالت دارد

گر کسی پیش بتی سجده کند عیب مکن

[...]

خیالی بخارایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹۹

 

مرهم زخم مرا شور محبت دارد

پنبه داغ مرا صحبت قیامت دارد

نیست در آب حیات و دم جان بخش مسیح

این گشایش که دم تیغ شهادت دارد

خرد شیشه دل از سنگ خطر می ترسد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۲۲

 

هر که را می نگری شکوه ز قسمت دارد

جز دل ما که به ناداده قناعت دارد

قد موزون ترا نیست به مشاطه نیاز

مصرع سرو به تقطیع چه حاجت دارد؟

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

دلم امشب که ز تیغ تو جراحت دارد

تکیه بر بستر خون کرده و راحت دارد

مژده ای صبر که از نشئة تاثیر امشب

چهرة صاف دعا رنگ اجابت دارد

بی‌رخ دوست بود دیدة ما در بر دل

[...]

فیاض لاهیجی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶۴

 

سیدا میل دلم جانب خلوت دارد

جغد در منزل خود خواب فراغت دارد

خامه بی هنران روی به زینت دارد

سخن بی‌خبران رنگ حقیقت دارد

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۸

 

غنچه از نسبت لعل تو نزاکت دارد

نمک از پهلوی حسن تو ملاحت دارد

از دل خون شدهٔ من چه نشان می طلبی

آنقدر گم شده در عشق که شهرت دارد

می دهد داد ملاحت ز تبسم لعلش

[...]

جویای تبریزی