گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹

 

سال‌ها پیرُویِ مذهبِ رندان کردم

تا به فتویِ خِرَد حرص به زندان کردم

من به سرمنزلِ عَنْقا نه به خود بُردم راه

قطعِ این مرحله با مرغِ سلیمان کردم

سایه‌ای بر دلِ ریشم فِکَن ای گنجِ روان

[...]

حافظ
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲ - تتبع خواجه

 

اینکه خود را به در میکده عریان کردم

خرقه را رهن شراب از پی رندان کردم

دوش یک جرعه ام احسان ننمودی هر چند

اشک چون شمع فشاندم سپس افغان کردم

عمرها آنچه دل از علم و عمل جمع نمود

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۶

 

سخن دوست گران بود فراوان کردم

جان به بیعانه بیارید که ارزان کردم

گرد راه خضری از نظرم می پاشید

سوی هر چشمه شدم چشمه حیوان کردم

هیچ اکسیر به تأثیر محبت نرسد

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱۹

 

مدتی صبر چو زنجیر به زندان کردم

تا نظر باز به روی مه کنعان کردم

تا ز یاقوت لب او نظری دادم آب

ریگ این بادیه را لعل بدخشان کردم

تا مرا کعبه مقصود به بالین آید

[...]

صائب تبریزی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۵

 

دل تنگ از ستمت رشک گلستان کردم

لب زخمی ز دم تیغ تو خندان کردم

سر شوریده دلان در خم چوگان من است

بس که آشفتگی از زلف تو سامان کردم

کام جانی که به زهر ستم انباشته بود

[...]

حزین لاهیجی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۱

 

دوش با باد دمی شکوه زهجران کردم

باد را از نفسی آتش سوزان کردم

آتش از شرح غمت در نی کلکم افتاد

من چرا شیر صفت جا به نیستان کردم

غیرتم میکشد ایدوست که نامت بردم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۲

 

دل به بر داشت فغانی و گمان کردم

که به غوغای جرس قطع بیابان کردم

رفت چون برق ز ره محمل لیلی مجنون

از چه خود را به ره بادیه حیران کردم

تا که انسان دو چشمم به تو حور انس گرفت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

دست درحلقه آن زلف پریشان کردم

هر چه دل بود در آنبی سروسامان کردم

گرچه هر حلقه آن زلف چو ثعبانی بود

پنجه بی واهمه در پنجه ثعبان کردم

دامن من به مثل کان بدخشان گردید

[...]

بلند اقبال
 

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۸۰ - و له ایضاً علیه الرَّحمَةِ و الغُفران

 

خاطر از زلف تو امروز، پریشان کردم

دیده از فرقت رخسار تو گریان کردم

شکرلله که به یمن شرف دولت عشق

خویش را مالک صد ملک سلیمان کردم

تا مرا سلطنت فقر، به پوشید لباس

[...]

محیط قمی
 
 
sunny dark_mode