گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸

 

ای که در کوی خرابات مقامی داری

جم وقت خودی ار دست به جامی داری

ای که با زلف و رخِ یار گذاری شب و روز

فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری

ای صبا! سوختگان بر سر ره منتظرند

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹

 

ای که مهجوری عشاق روا می‌داری

عاشقان را ز بر خویش جدا می‌داری

تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب

به امیدی که در این ره به خدا می‌داری

دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن

[...]

حافظ
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴ - خواجه حافظ فرماید

 

ای که مهجوری عشاق روا میداری

عاشقانرا زبر خویش جدا میداری

ای فلک چند مرا بیسرو پا میداری

یقه وار از همه رختم بقفا میداری

پوستین را مکن از روی بهر حال جدا

[...]

نظام قاری
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت دوم

 

ای که مهجوری عشاق روا می‌داری

بندگان را زبر خویش جدا می‌داری

دل ربودی و به حِلّ کردمت ای جان لیکن

به از این دار نگاهش، که مرا می‌داری

ای مگس عرصه‌ی سیمرغ نه جولانگه توست

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت دوم

 

حدوث ارچه شد سکه‌ی نام او

نداند کس آغاز و انجام او

ابهلی چند گرد او گردند

تابع ذکر و ورد او گردند

زنهار ز صحبتش گریزان می‌باش

[...]

شیخ بهایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۱۱

 

رخصت بوسه اگر از لب جامی داری

تلخ منشین که عجب عیش مدامی داری

سرفرازان جهان جمله سجود تو کنند

در حریم دل اگر راه سلامی داری

اگر از داغ جنون یافته ای مهر قبول

[...]

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

ای که حرمانی ما را تو روا می‏‌داری

مخلصان را ز بر خویش جدا می‏‌داری

آن جفاها که فراق تو به ما کرد و کند

ما تحمل نکنیم ار تو روا می‏‌داری

من در این شکوه که آمد خبری از بر او

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

ای که حرمانی ما را تو روا می‏‌داری

مخلصان را ز بر خویش جدا می‏‌داری

آن جفاها که فراق تو به ما کرد و کند

ما تحمل نکنیم ار تو روا می‏‌داری

من در این شکوه که آمد خبری از بر او

[...]

فیض کاشانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳۲

 

ای که بر دیدهٔ اغیار خرامی داری

یک ره، از ناز نگفتی که غلامی داری

از خمار من خونابه گسارت چه غم است؟

تو که از لعل لب خویش، مدامی داری

مثل خاصان نشماری من دل سوخته را

[...]

حزین لاهیجی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

از می لعل بکف تا دو سه جامی داری

نوش کن نوش که خوش عیش مدامی داری

بنده ای همچو منت نیست بهیچم مفروش

خبرت نیست که ارزنده غلامی داری

می روم هر نفس از خود، من ای باد صبا

[...]

طبیب اصفهانی